
زنان و مردان چگونه با استفاده از اختلافهایشان، زندگی مشترک شاد و بادوامی داشته باشند؟
هیچ یک،احتمالا رایجترین و مخربترین کلیشه، افسانهی ازدواجهای بدون درگیری و همیشه مفرح است. دهههاست که فیلمها این تصویر را به مخاطبانشان عرضه میکنند. صنعت تبلیغات پابهپای فیلمها به شکلگیری این روند کمک قابل توجهی کرده است و همچنان نقش خود را در این زمینه با جدیت ایفا میکند.
یک پوستر در یک آژانس مسافرتی: یک زوج، کنار دریا در یک ساحل اختصاصی. بهنظر میرسد که اوقات فوقالعادهای را میگذرانند. هر کدام گیلاسی نوشیدنی در دست دارند و از اینکه به هم لبخند میزنند، سیر نمیشوند. هر دوشان زیبا، برنزه و درخشان هستند. باد ملایمی از سمت دریا میوزد و بهشکل اغواکنندهای موهایشان را بههم ریخته است. انگار این دونفر فقط با نگاهکردن به هم، حرفِ هم را میفهمند، بدون اینکه یک کلمه بینشان ردوبدل شود. پوستر میگوید: «اقامتگاه تورکویز: جایی که رویاها به واقعیت میپیوندند
اگر شما آدمیزاد باشید میدانید که به احتمال زیاد، اینجور حسوحالهای جادویی بین یک زوج و در یک خانواده خیلی کماند و ماهعسل قرار نیست تا ابد ادامه پیدا کند. آن لحظههای عشق «بیدردسر» کمکم شروع به ناپدیدشدن میکنند. دیر یا زود (درواقع، خیلی زود) زندگی واقعی روی خودش را نشان میدهد و مسوولیتها سر میرسند؛ وظایف، مسائل شغلی، پول، مسائل مربوط به بچهها، تنش، تغییر، تغییرات زیادی که خارج از محیط خانواده روی میدهد و تغییراتی که کمکم در خود خانواده شکل میگیرد.
تفاوتهایمان که در اولین برخورد بهشکل شگفتانگیزی، ما را به هم جذب کرده بود، حالا به منبع درگیریهای مداوم تبدیل شده است. چرا؟ چون تغییر یعنی اتفاقات جدیدی افتاده است. لازم است خیلی زود تصمیم بگیریم که چه باید بکنیم و اینجاست که اختلافهایی که در سبکهای شخصیتیمان وجود دارد، بروز پیدا میکند. مثلا یکی از طرفین در مسائل مالی، محافظهکار است و دیگری در اینباره کاملا آزادانه و بیقیدوشرط عمل میکند. یکی میخواهد یک برنامهی روزانهی منعطف داشته باشد و دیگری یک روند ثابت و قابل پیشبینی میخواهد و مسائلی از این دست (در بخشهای بعدی این کتاب به سبکهای شخصیتی، بیشتر و عمیقتر خواهیم پرداخت). و به این ترتیب ما وارد جنگ و درگیری میشویم. آرامآرام «تنش» عضو عادی زندگی روزمرهی ما میشود و لحظات «خشم- سرزنش- دشمنی- مقابله» تکرار میشود و لحظههای شبیه ماهعسل رو به کم و کمترشدن میگذارد.
مردم، وقتی درگیری و اختلافنظر، درِ خانهشان را میزند و ناگهان از بلندای آسمان به درون یک جهنم دائمی سقوط میکنند، به وحشت و اضطراب میافتند. افسانهی خانوادهی تابناک و پرجلال در شروع، آرامآرام یا خیلی ناگهانی شروع میکند به از همپاشیدن. ما دیگر در رویا زندگی نمیکنیم. غرق کابوس میشویم. همسرم دیگر «آن شخص خاصی» که فکر میکردم، نیست. کجا اشتباه کردیم؟ چطور توانستم مرتکب این اشتباه شوم؟ چطور قبلا متوجه چنین خصوصیاتی نشده بودم؟حالا چهکار باید بکنیم؟
خانم به ملاقات دوستانش میرود. اینجا بخشی از مکالمات دوستانه را مرور میکنیم: «چی؟ چی گفت؟ تو هنوز با این یارو هستی؟ تو لیاقتت بیشتر از اینهاست. دنیا پر از مَرد است، عزیزم. خودت را از دست این احمق خلاص کن.»
مرد هم به ملاقات دوستانش میرود. «اصلا چه نیازی به او داری؟ نباید بیشتر از این عذاب بکشی. زندگیات را دریاب.»
هر دوشان میدانند که خیلی از دوستانشان طلاق گرفتهاند یا در کشوقوس فرآیند طلاق هستند؛ در نتیجه، طلاقگرفتن چیزی نیست که باعث شرموخجالتشان شود. یکروز پسرم از کودکستان به خانه آمد و واقعا از اینکه همهی دوستانش دو جفت پدرومادر و پدربزرگ و مادربزرگ دارند و او فقط با یکجفت والدین زندگی میکند، گلایه کرد.
ما در عصر وسایل دورریختنی زندگی میکنیم و ایدهی «دورریختن» به عمق روابط بینفردی ما هم نفوذ کرده است.
ما بشقابهای یکبار مصرف دورریختنی، لیوانهای یکبار مصرف دورریختنی، کهنههای یکبار مصرف دورریختنی و هر چیز یکبار مصرف دورریختنی داریم. ماشین لباسشویی خراب شده؟ چرا برای تعمیرکردنش پول خرج کنی… فقط بیندازش دور. خریدن یک ماشین دیگر، خیلی ارزانتر و مقرون به صرفهتر است. هنرپیشهی معروف هالیوود، «چارلی شین»، در مصاحبهای با مجلهی پیپل، وقتی از او در مورد طلاق اخیرش پرسیدند، گفت: «وقتی ماشینتان خراب میشود چهکار میکنید؟ آن را عوض میکنید!» (توجه کنید که نگفت «تعمیرش میکنید»).
به نظر میرسد ما در روابط صمیمانهمان هم از همین منطق پیروی میکنیم؛ کار نمیکند؟ تصویر ایدهآلی را که از یک شریک زندگی دارید، برآورده نمیکند؟ خب، دور بیندازیدش. شرکای زندگیمان دارند مصرفی میشوند، تا وقتی دیگر به درد نخورند، از آنها استفاده میکنیم، بعد، دورشان میاندازیم؛ دورریختنی و قابل جایگزین با یک شریک جدیدتر و احتمالا بهتر.
ما همچنان سعی میکنیم تصویر«عشق بیزحمت و دردسر» را زنده نگه داریم و در این جستوجوی بیپایان، وارد روابط متعددی میشویم و یکی بعد از دیگری کنارشان میگذاریم. وقتی شروع بهکارنکردن میکند، آن را دور میاندازیم. درگیری، کلمهی کثیفیست. چیزی بهنام درگیری و جروبحث در مخیلهی ما جای ندارد. در نتیجه، دیدن افراد جوانی که بهتازگی برای دومین و سومینبار ازدواج کردهاند به یک موضوع عادی و رایج تبدیل شده است. به سلبریتیها و افراد مشهور اشاره نمیکنم که بین آنها ازدواج برای چهارمین یا پنجمینبار هم کاملا طبیعی و عادیست. چرا؟ چون همانطور که در این کتاب خواهیم دید، عشق به زحمت و تلاش احتیاج دارد و فرهنگ فعلی به تلاش و زحمت اهمیتی نمیدهد و دنبال راحتی و راهکارهای آسان است.
هدف این کتاب این است که نشان دهد درگیری و جروبحث یک جزو طبیعی از زندگیست و الزاما نباید ویرانگر و مخرب محسوب شود. در این کتاب به شما نشان خواهیم داد که چطور این درگیریها را به یک پدیدهی سازنده تبدیل کنید.