
رهبر انقلاب در سال ۷۰ خواستار ترجمه کتاب «عبور از آخرین خاکریز» شدند؛ کتابی که به قلم یک اسیر عراقی نوشته شده و حال و هوای جنگ تحمیلی در آن سوی مرزهای ایران را بیان میکند، از مشکلات اخلاقی سربازان رژیم بعث و نمونههایی از صحنهسازیهای صدام بگیرید تا گوشه نشینان جنگ.
به گزارش هیچ یک به مناسبت چهل و پنجمین سالگرد هفته دفاع مقدس مروری بر برخی از کتاب های این حوزه داریم که توسط رهبر معظم انقلاب تقریظ شده است. کتاب «عبور از آخرین خاکریز» یکی از کتاب های متفاوت در این زمینه است. چون خواننده را به آن سوی مرزهای دفاع مقدس و در داخل خاک عراق می برد. نویسنده که دل خوشی از رژیم بعث عراق نداشته، به عنوان یک پزشک به خانقین اعزام می شود تا در خط مقدم به مداوای مجروحان بپردازد ولی برخی واقعیات جنگ را گزارش می کند و در عملیات آزادسازی خرمشهر خود را تسلیم رزمندگان می کند.
رهبر معظم انقلاب در تقریظ این کتاب نوشت: در شب سهشنبه ۱۹ آذر سال ۷۰ مطالعه آن تمام شد. آن را از نظر داستانی و نیز اشتمال بر مطالب مفید، بهتر از خاطره اسیر دیگر عراقی که او نیز پزشک بوده است، یافتم. بجاست اگر به زبانهای اروپایی همه یا بخشی از آن ترجمه و در پاورقی روزنامههاشان منتشر شود.
کتاب «عبور از آخرین خاکریز» به قلم اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن است که در آخرین ساعت های آزادی خرمشهر، خود و دوست مجروحش را تسلیم رزمندگان ایرانی میکند. این کتاب که توسط محمدحسین زوارکعبه ترجمه شده و در ۱۵ فصل به رشته تحریر درآمده، توسط انتشارات سوره مهر در ۱۹۹ صفحه به چاپ رسیده است.

احمد عبدالرحمن که در اکتبر ۱۹۷۹ وارد ارتش عراق شده بود، سرانجام پس از اعزام از سوی لشکر عراق به خرمشهر، در فتح خرمشهر به عنوان پزشک توسط نیروهای ایرانی به اسارت در میآید. وی به ذکر نکات و وقایعی از جنگ هشت ساله میپردازد که در نوع خود بهخصوص از این نظر که راوی، عراقی است، برای خواننده تازگی دارد.
وی در ابتدای کتاب نوشت: تقدیم به دلباختگان الله که فردایی روشن و تابناک برای انسانهای تحت ستم به ارمغان خواهند آورد و خلاف میل باطنی متجددان و روشنفکرانی که از حد اعتدال خارج شده اند، اصول و مبانی الهی را بر ویرانههای فرهنگ شیطانی پیریزی خواهند کرد.
بهانه بی اساس صدام برای آغاز جنگ
صدام از مسائل مرزی قدیمی به عنوان دلیل و بهانه بی اساس برای شروع حمله گسترده علیه ایران استفاده کرد؛ بی آنکه تلاشی در جهت اثبات ادعای خود مبنی بر نقض توافقنامه از سوی ایران کرده باشد. در ظاهر امر اختلافات مرزی بهانهای برای جنگ بود اما به واقع اهداف دیگری وجود داشت. ملت عراق هنگام امضای موافقتنامه ۱۹۷۵ از سوی صدام که آن را یک پیروزی و دستاورد بزرگ انقلاب مردم عراق به حساب آورد، احساس آرامش کردند.
ارتش برای خاتمه درگیری با ایران مشتاقانه لحظه شماری میکرد با اینکه در موافقت نامه ۱۹۷۵ الجزایر برای حل اختلافاتی که ممکن است در آینده ظاهر شود، تدابیری ذکر شده بود اما صدام برای حل مشکل نقض توافقنامه از سوی ایران بندهای آن را نادیده گرفت و در کل آن را لغو کرد تا بر شدت اختلافات موجود بیفزاید. (صفحه ۲۰)
برگزاری جلسات توهین آمیز شعرخوانی علیه ایران
با تیرهتر شدن روابط عراق و ایران، اوضاع مناطق مرزی بحرانیتر میشد. رسانههای تبلیغاتی دو طرف، جنگ سرد شدیدی را علیه یکدیگر شروع کردند. به هر مناسبت جلسات توهین آمیز شعرخوانی در عراق برپا میکردند و ترتیب دهندگان این جلسات نظام اسلامی ایران را مجوس و شخص امام خمینی(ره) را که از سلاله رسول الله است، به این بهانه که «ماء» را «آب» تلفظ میکند، به تمسخر میگرفتند. در عوض تا آنجا که میتوانستند از صدام تعریف و تمجید میکردند و او را در مقام صحابه و خلفای راشدین قرار میدادند.
در شرایطی که در مناطق مرزی به فصل گرما نزدیک میشدیم و تابستان گرمی را پیش بینی میکردیم اما هیچ یک وقوع جنگ گسترده بین دو کشور را تصور نمیکردیم. اتفاقاتی که در مرزها رخ میداد، از درگیریهای مرزی پراکنده که در صورت وجود حسن نیت به سادگی مهار میشد، تجاوز نمیکرد ولی سیر حوادث نشان میداد که عراقیها حداقل در دل چنین نیتی ندارند. (صفحه ۳۱)
صدام، باعث و بانی گرفتاریها و مصیبتها
در شرایطی که ملت مسلمان ایران با عزم و اراده آهنین، تاریخ را رقم میزند و رسانههای تبلیغاتی بینالمللی در مورد حوادث تکان دهنده ایران جار و جنجال به راه میانداختند و در شرایطی که آمریکا برای نجات گروگانهای خود در تهران به هر کاری متوسل میشد، ملت به خواب رفته عراق در ماه مبارک رمضان یکی از مبتذلترین و مهمترین سریالهای تلویزیونی عراق را با عنوان ابوالبلاوی یعنی مسبب گرفتاریها و مصیبتها دنبال میکرد. ملت بیخبر عراق نمیدانستند که مصیبتهای حقیقی آنها را احاطه کرده و مصیبت آفرین واقعی نه خلیل الرفعیِ هنرپیشه که صدام رئیس جمهور آنهاست. (صفحه ۳۹)
جنگ چگونه آغاز شد؟
هفدهم سپتامبر (۲۶ شهریور ۵۹) صدام در یک سخنرانی تاریخی در مجلس ملی عراق لغو موافقتنامه ۱۹۷۵ الجزایر را اعلام کرد و نمایندگان برّهصفت مجلس به افتخار وی کف زدند. خطوط توطئه به طور کامل مشخص شد. لغو توافقنامه اقدامی گستاخانه و غیرمسولانه از طرف کسی بود که نمیتوانست عواقب این عمل را تصور کند. به دنبال این مساله امکان وقوع هرگونه پیشامدی جنبه قطعی به خود گرفت. شب نوزدهم سپتامبر (۲۸ شهریور) چند خمپاره سنگین به سمت خانقین پرتاب شد و اوضاع بار دیگر متشنج گردید. جنگ شروع شد (صفحه ۵۸)
اطلاعیه رژیم بعث در آغاز جنگ
دوشنبه بیست و دوم سپتامبر ۱۹۸۰ (۳۱ شهریور) مانند روزهای قبل بر خلاف تشنج شدید وضعیت نظامی، روزی آفتابی بود. بعد از ظهر رادیو چندین بار اعلام کرد که اطلاعیه مهمی در تشریح وضعیت روابط عراق با رژیم ایران پخش خواهد کرد. بسیاری از کارمندان درمانگاه امیدوار شدند تا قبل از دست رفتن زمان، اقدامی در صورت رفع تشنجات صورت گیرد تا اینکه رشدی عبدالصاحب، مجری، بیانیه را اینطور قرائت کرد «ای برادران! ای ساکنین عراق! و ای نوادگان علی، عمر، حسین و قعقاع! خلبانان نیروی هوایی عراق فرودگاهها و پایگاههای هوایی مهم ایران از جمله فرودگاه مهرآباد تهران را مورد هجوم قرار داده و نیروهای ظفرمند زمینی ما حمله گسترده ای از چند محور به سمت مواضع ایران را آغاز کرده و به پیروزیهایی دست یافتهاند».

بدین ترتیب در میان بهت و ناباوری، همه عراق در جهنمی تاریک و دهشتبار قرار گرفت و جنگ خانمان سوز آغاز شد. متأسفانه کمتر افرادی این حقیقت تلخ را درک میکردند. لشکرهای زرهی و پیاده عراق حمله گستردهای از محورهای جنوبی میانی و شمالی را شروع کردند (صفحه۵۹)
مشکلات اخلاقی سربازان رژیم بعثی
حضور تعداد زیادی از نظامیان در سطح شهر خانقین موجب بروز مشکلات و مسائل متعدد اجتماعی و اخلاقی شد که انتظار آن در شرایط جنگی میرود. مشاجرات لفظی، فحاشی، کتک کاری در خیابانها و روسپیگری بیشرمانه برای ارضای تمایلات جنسی نظامیها و دیگر اعمال انحرافی، ابعاد گسترده پیدا کرد. فرمانده دژبان شهر ضمن تشریح پارهای از این مشکلات میگفت که آنها تمامی مراکز فحاشی را میشناسند ولی دستور حمله و بستن این مراکز را ندارند و تنها هنگام بروز درگیری به خاطر اختلاف بر سر انتخاب روسپیها و یا بهایی که باید پرداخت میشد، دخالت میکردند. (صفحه ۶۲)
سرقت اموال مردم عراق توسط عوامل رژیم بعثی
بسیاری از نظامیان عراقی اشیایی را که در مناطق اشغالی بود، سرقت کردند. برای اهالی عراق که خود شاهد کالاها و اجناس به یغما رفته در بصره و دیگر شهرها بودند، تعجبی نداشت اما اینکه نیروهای عراقی حتی شهرهای مرزی عراق از جمله منذریه و بندر فاو را نیز به یغما بردند، جای تعجب داشت. اهالی این شهرها به دلیل حملات هوایی و توپخانه، مجبور به ترک منازلشان در شهرهای مرزی شده و هرگز موفق به انتقال اموال و داراییهایشان نشدند، با این اطمینان که دولت و ارتش از این داراییها محافظت خواهند کرد ولی برخلاف تصور آنها، نظامیان به اماکن مسکونی هجوم برده و اشیای نفیس را سرقت میکردند.
هفته اول جنگ به یکی از متخصصین بیهوشی که در اتاق عمل با ما همکاری میکرد، اطلاع دادند که اثاثیه منزلش در منذریه به سرقت رفته است. بسیاری از سربازانی که در فاو خدمت میکردند، داستانهای شرم آوری از هجوم نظامیان به منازل، شکستن درها و پنجرهها و قطع چوبهای گران قیمت ساج که برای پوشاندن دیوارهای داخلی منازل به کار میرود تعریف کردند. آنها در توجیه عملشان میگفتند «احتمال دارد اموالی زیر این چوبها مخفی کرده باشند». (صفحه ۶۸)
گوشهنشینان جنگ!
در این روزها اتفاقات تلخ و رقت باری رخ میداد. فرماندهای در نیمههای شب با وحشت از خواب پریده و فریاد میزد «ایرانیها نزدیک شدهاند. ایرانیها حمله ور شدهاند.» فرمانده با این تصور، نیروهای تحت فرمانش را تا صبح به حالت آماده باش نگه داشت یا فرمانده گردان توپخانه که به حالت جنون درآمده بود، به سربازانش دستور میداد که به سوی نیروهای مهاجم خیالی آتش بگشایند. تمامی این پدیدهها نشانگر بروز بیماری جدیدی بود که با ادامه جنگ شدت مییافت تا جایی که اداره امور درمانی وزارت دفاع نام گوشه نشینان جنگ را به آنها اطلاق کرد. (صفحه ۷۸)
فرار از جنگ به بهای از دست دادن دست
در آن روزهای حساس و بحرانی، مجروحی که بازوی چپش به طور کامل له شده بود، به ما مراجعه کرد. وضعیتش را توضیح داد. گفتیم چارهای جز قطع دستش وجود ندارد. پرسید «در صورت قطع بازو، از رفتن به جبهه معاف خواهم شد؟» گفتم «البته اعزام فردی با یک دست به جبهه ممکن نیست.» وقتی از این نظر مطمئن شد، با قاطعیت تمام گفت «در این صورت آقای دکتر دستم را قطع کنید و نترسید. (صفحه ۸۳)
ارزشمندترین کارها در شرایط جنگی
هنگام عمل جراحی مجبور شدیم چند لیتر خون از دانشجویان داوطلب اهل خانقین به دو مجروح تزریق کنیم. به این ترتیب خون شهروندان عراقی، دو اسیر ایرانی را از مرگ نجات داد؛ همانگونه که خون ایرانیها به اسرای عراقی حیات میبخشید و این از شریفترین و ارزشمندترین کارها در شرایط جنگی از طرف افرادی است که دشمن به حساب میآیند. (صفحه ۸۵)
ترسو یا شهید؟
این رسم از آغاز جنگ در ارتش عراق متداول شده که به دنبال هر شکستی، برخی به اعدام محکوم شوند. در این دادگاه حکم اعدام ۲۵ افسر و درجهدار از جمله شخص فرمانده گردان صادر شد؛ با اینکه فرمانده گردان و برخی از افسران بارها به علت ابراز شجاعت به دریافت مدال شجاعت از دست صدام نائل شده بودند، صبح عید سعید قربان در برابر جوخه آتش قرار گرفتند. اجساد این معدومین که عبارت ترسو بر روی تابوتهایشان نوشته شده بود، به خانوادههایشان تحویل داده شد. بعد از گذشت سه ماه اطلاعاتی به دست آمد که این معدومین هیچگونه تقصیری نداشتند، بلکه گزارش فرمانده تیپ دقیق نبوده است. موضوع دوباره مورد بررسی قرار گرفت و آنها در جرگه شهدا قرار گرفتند.(صفحه ۱۰۹)
افطار با آرامش
در ماه رمضان به خصوص هنگام افطار حدود نیم ساعت آرامش برقرار میشد. گویی که طرفین وقت افطار به یکدیگر احترام میگذاشتند و از آتش بازی دست برمیداشتند. یک بار آتشبارهای عراقی اقدام به تیراندازی کردند که یکی از افسران که در کنار ما بر سر سفره افطار نشسته بود با ناراحتی گفت «بگذارید مردم با آرامش افطار کنند». (صفحه ۱۲۰)
صدام شجاع!
در برخی از این نبردها صدام در ستاد فرماندهی پشت جبهه حضور مییافت تا شاهد شکست نیروها و عدم تحقق اهداف و رویاهایش باشد. یک روز فرمانده یکی از یگانهای جیش الشعبی از استان العماره وارد مقر فرماندهی شد تا به نمایندگی از طرف صدام نظارهگر روند درگیریها باشد. یگانهای جیش الشعبی در برابر حملات کوبنده ایران فرار را بر قرار ترجیح میدادند و این تازگی نداشت.
افراد جیش الشعبی، اولین کسانی بودند که از صحنه نبرد فرار میکردند ولی در مقابل دوربین تلویزیون، بیشتر از دیگر نظامیان باد به غبغب میانداختند. صدام فرمانده جیش الشعبی را مورد اهانت شدید قرار داد و او را به خیانت و ترس متهم کرد. او در پاسخ گفت «اگر شما و گاردهای محافظتان که همیشه در میان آنها مخفی میشوید، شجاع بودید، پاسخ حملات ایرانیها را میدادید.» صدام که از شنیدن این سخن سخت برآشفته بود، او را به دست خویش اعدام کرد. (صفحه ۱۲۳)
نشانه رزمندگان ایرانی
سربازان گروهان، فریادهای الله اکبر افرادی را از پشت سرشان شنیدند. ابتدا تصور کردند که آنها سربازان عراقی هستند. سرگروهبان گروهان این مورد را به اطلاع ستوان دوم حسین رسانید ولی او گفت «آنها نفرات خودی نیستند. مگر نمیشنوی که فریاد الله اکبر سر میدهند؟» سبحان حسین میگفت نشانه مشخص نیروهای ایرانی فریاد الله اکبر بود. آیا همین علامت ساده حکایت از واقعیت امر ندارد که چه کسی بر حق است و در نهایت چه کسی پیروز خواهد شد. (صفحه ۱۲۵)
بیشتر بخوانید
- ۱۵ هزار مجاهد عراقی در کنار ایران علیه صدام جنگیدند
- ۱۷ مرداد، مناسبتی که عراقی ها تمایلی به یادآوری اش ندارند
- فیلم| بزرگداشت هفته دفاع مقدس با حضور مادران شهدا در بهشت زهرا(س)
- نگاه ویژه رهبر انقلاب به ادبیات دفاع مقدس در تقریظ کتابها
- درود رهبر انقلاب به آن ۲۳ نفر
- خاطرات آزادگان از آمپول ضد عاشورا تا نگاه به آسمان
- خوشامدگویی یک شهید خرمشهری که از غربت رهروان راه جهاد دم میزد
- تصاویر باورنکردنی جنگ با روایتهایی از معراج برگشتگان
- درد دلهای غریبانه یک ملت از خرمشهر
سکوت سازمان ملل به بیحرمتیهای رژیم بعث
بعد از خاتمه نبردها، عدنان خیرالله وزیر دفاع عراق از منطقه بازدید کرد تا ضمن اعطای درجه به افسرانی که نبرد را فرماندهی کرده بودند، آنها را مورد تفقد قرار دهد. در این حال ۱۲ اسیر ایرانی از اهالی خوزستان را به نزد او آوردند و وزیر قهرمان بلافاصله حکم اعدام آنها را به علت خیانت به قومیتشان صادر کرد. در حالی که آنها مبارزین ایرانی بودند؛ لباس نظامی بر تن داشتند و تحت بیرق کشورشان مبارزه میکردند. این اقدام عراق یکی دیگر از بیحرمتیهای بیحد آن رژیم نسبت به قوانین و معاهدات بینالمللی بود و البته سازمان ملل هم با آن تشکیلات عریض و طویلش در مقابل این بیحرمتی عراق هیچ واکنشی نشان نداد. (صفحه۱۳۳)
وقتی صدام روی اسرائیل را سفید کرد!
آن روز صدام از منطقه بازدید به عمل آورد. سپس از سومار به قصر شیرین رفت تا دستور انهدام شهر را صادر کند. هنگامی که پا به پای فرمانده لشکر ۹ زرهی و دیگر افسران لشکر حرکت میکرد، دست خود را دراز کرده و خطاب به فرمانده گفت «میخواهم قصر شیرین به این شکل درآید!» صدام ارتش را برای انجام آن دستور کثیف ترک کرده و به بغداد مراجعه کرد.
بعد از رفتن او یگانهای مهندسی شهر را ویران کردند و جز مسجدالمهدی که به نام مسجد صدام نامگذاری شده بود و چند ساختمان که قرارگاه واحدهای عراقی بودند، چیزی باقی نگذاشتند… چه فرقی بین این عمل و عملی که اسرائیل در قنیطره سوریه و قنطره شرق مصر مرتکب گردید، وجود دارد؟ چطور عراق این اقدام اسرائیل را مخالف اصول اخلاقی و انسانی قلمداد کرد در حالی که خودش با اقداماتی از این قبیل در طول جنگ چهره اسرائیل را سفید کرد. (صفحه ۱۳۷)
نمونههایی از صحنهسازیهای صدام
نبرد دوم بستان به شکستی فاحش منتهی گردید. رسانههای تبلیغاتی سعی کردند آن را یک پیروزی جلوه دهند. حتی صدام در تلویزیون ظاهر شد و از مردم خواست برای ابراز خوشحالی بیش از این تیر هوایی شلیک نکنند. چرا که این پیروزی برای ما تازگی ندارد. این حرکت تبلیغاتی مذبوحانه حقایق دردناک را تغییر نداد و هیچکس جز سادهلوحانی که اصرار داشتند، همچنان گول تبلیغات رژیم را بخورند، فریب نداد. (صفحه ۱۴۲)

در آغاز ماه آوریل به منظور استفاده از مرخصی به بغداد رفتم. بوی شکست فضا را پر کرده بود. ترانه غم انگیزی شبیه به لطمیه که توسط سعدون جابر، خواننده مشهور اجرا میشد، در حال پخش بود. مضمون ترانه توصیفی از حیدر کرار و شمشیر ذوالفقار او بود که به طور امانت در اختیار صدام قرار گرفته است. این ترانه هر روز چندین بار پخش میشد و به همراه آن فیلمی از صدام در حال گریه در کنار ضریح امام علی (ع) به نمایش در میآمد. این صحنه سازیها در واقع تلاش مذبوحانهای برای تهیج احساسات مردم بود. در عین حال گویای نخستین نشانههای عدول صدام از ادعاهای پوچ خود بود که با تشدید خطر تهاجم نیروهای اسلامی علیه حاکمیت رژیم ادامه مییافت. (صفحه ۱۴۹)
صدام به خود و ملت عراق وعده میداد که ارتش آن کشور پیروزمندانه باز خواهد گشت و او در جایگاه خاص از نیروهای ظفرمند سان خواهد دید ولی این رویا نقش بر آب شد و صدام که موقعیت خود را در خطر میدید، برای نجات جان خود و ادامه حکومتش به هر دری متوسل شد تا اینکه فتح المبین دیگری با نام بیت المقدس آغاز شد و ضربه سختی بر صدام و رویاهای شیرینش وارد ساخت. زمان حمله سیام آوریل (۱۰ اردیبهشت) و در منطقه طاهری کنار رود کارون بود. (صفحه ۱۵۴)
تولدی دوباره با آزادی خرمشهر
یکی از افراد بسیج چنان استقبالی از من کرد که فکرش را نمیکردم. مرا در آغوش کشید و دوبار صورتم را بوسید و این در حالی بود که اجساد دوستانش بر روی خاکریز افتاده بودند. احساس شرمساری کردم. احساس کردم که میخواهم گریه کنم. شرمندگی، خوشحالی، اندوه، رنج و مصیبت در هم آمیخته بود. خودم را به گونهای کنترل کردم. در آن سوی خاکریز به صفحه ساعتم نگاه کردم ساعت هفت و ربع بامداد روز ۲۴ مه میلادی ۱۹۸۲ (سوم خرداد ۱۳۶۱) را نشان میداد. آنجا بود که احساس کردم تولدی دوباره یافتهام. (صفحه ۱۹۶)