
هدفگذاری و قانونمندی جهان هستی
هیچ یک،عشق در واقع، اوج احساس آدمی است؛ یعنی اگر کاری را فقط به خاطر عشق انجام دهد، آن احساس را همیشه دارد و چهبسا اصلا به نتیجهاش فکر هم نمیکند. مثلی در میان تولیدکنندگان هست که میگویند تولید، در هر جای دنیا، آنقدر کار سختی است که فرد تولیدکننده یا باید عاشق باشد یا دیوانه. یعنی باید عاشق باشد و تمام زحمات و خستگیهای کار را تحمل کند، یا اصلا بايد دیوانه باشد. البته من بیشتر به شکل اول توجه دارم و فکر میکنم عشق، خیلی کارها میکند. عشق، نیروی قدرتمندِ شگفتانگیزِ بینظیری است که نهتنها میتواند در شما انگیزه ایجاد کند، بلکه نفس عشق، همیشه حالتان را خوب نگه میدارد. عاشق، هیچوقت متوقف نمیشود. مجنون همیشه دنبال لیلی است. اینکه چه اتفاقی ميافتد، اصلا مهم نیست. تمام عشق، ذهن، فکر، هدف، ایمان و همه چیز او در لیلی متمرکز است. بنابراین اگر ما در کسبوکار هم برای خودمان یک لیلی تعریف کنیم، نفس کار را دوست داشته باشیم و عاشق کاری که انجام میدهیم، باشیم، موفق میشویم؛ زیرا عشق، قدرت شگفتانگیزی است که هر چه از آن خرج کنید، کم نمیشود و دائم روبهافزایش است. عشق میتواند پاسخ بسیاری از معماهای بشر باشد؛ حتی در زمینههای کسبوکار و تولید و کارآفرینی. چقدر خوب است که آدم در کسبوکار هم، خودش را از نتیجه کار مبرا کند، تا بتواند نفس کار و قانونمندیها را درست انجام دهد، قشنگ به مشتری برسد، به قانونهای فروش عمل کند، به زیبایی مذاکره و عمل کند و نگران اینکه آخرش چه میشود، نباشد؛ ضمن اینکه به اعتقاد ما، خداوند تلاش هیچ انسانی را بدون پاداش نمیگذارد، این سنت جهان هستی است. نگران نتیجه کارتان نباشید، حتی در کسبوکار و بیزینس، قانونمندیهای کسبوکار را عالی انجام دهید، مطمئنا نتیجه کسبوکارتان عالی خواهد بود؛ وگرنه ممکن است ضرر کنید و ورشکست شوید. تمام اتفاقات بدی که برای بشر میافتد، به دلیل اهمال او در اجرای قانونمندیهای جهان است. هر انسانی که قانونها را قشنگ اجرا کند، نتیجه میگیرد، دلیلی ندارد ورشکست شود. ولی وقتی کسی قانونمندی را درست اجرا نمیکند، مثلا چک بیمحل میکشد، بدون اینکه درست تفکر کرده باشد، معلوم است که ورشکست میشود، یا مثلا دقت نمیکند و دیگران پولش را میخورند؛ خلاف قانونمندی عمل کرده که بیجهت اعتماد کرده، حالا پولش را خوردهاند و ورشکست شده است.
در یک کلام، همه چیز در جهان هستی قانونمند است و انسانها، کارآفرینان و فروشندگان موفق، کسانی هستند که قانونها را به زیبایی اجرا میکنند، تا اینکه معادلهای حل شود، «هست»ی صورت بگیرد و اتفاقی بیفتد، حالا این اتفاق، هر چیزی میتواند باشد؛ میتواند حاصل یک معامله و خریدوفروش باشد، یا اینکه مثلا هدفتان این باشد که میخواهم در سال 97، بهترین و زیباترین زندگی را داشته باشم و سال 97 را به بهترین سال زندگیام تبدیل کنم.قدرت باور
به نظر میرسد در هدفگذاری، پیچیدگیای وجود دارد و آن هم این است که هدف را در نقطهای تعیین کنیم که نه برایمان پیشپاافتاده باشد، نه آن را باور نکنیم و بگوییم چنين چیزی در یک سال، امکانپذیر نیست. پیداکردن این نقطه و حرکت بر اساس آن، پیچیدگیهای خاص خودش را دارد و چه راهکارهایی را میتوان پیشنهاد کرد؟ برایان تریسی (یا خیلی از دانشمندان) اینگونه اظهارنظر میکند که اگر قدرت انگیزه، تفکر و باور را ندارید که من میخواهم امسال درآمدم را 10 برابر افزایش دهم، از اینجا شروع کنید: اولا همیشه گفته میشود که هدفهای بزرگتر را به هدفهای کوچکتر در زمان کمتر تبدیل کنید تا هر هدف کوچکی که خلق میشود، در شما این باور را ایجاد کند که من توانستم! پیش به سوی هدف بعدی! لزومی هم ندارد هدفها خطی باشد، میتواند یک معادله نمایی باشد. آمریکاییها میگویند وقتی اولين قطرههاي باران چکید، بعد از آن شرشر میریزد؛ بنابراین اولين قطره بسيار مهم است، هدفهای کوچک اولیه مهم است که آن باورها را در شما خراب نکند.
پیشنهاد میشود که برای هدفهای اولیهتان، مثلا اگر در بحث مالی است، 20 یا 30 درصد بیشتر از سال قبل باشد، در حدی که بتوانید باورش کنید؛ زیرا هدفی را که انسان نتواند باور کند، نمیتواند خلق کند؛ این هم یکی از قانونمندیهای جهان هستی است. باور خیلی مهم است. به اوج باور، ایمان میگویند. چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد، من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک. چرا دو برابر نه؟ قطعا دو برابر خلق میکنم. البته نباید یکدفعه بخواهیم صد برابرش کنیم، چون مطمئنا باور نخواهیم کرد.بنابراین یک معیار خوب برای اینکه هدفهایتان در چه حدی باشد، باورتان است؛ باورها باید اجازه دهند. باید بتوانیم مشکل و مسئله باورمان را حل کنیم و هدف بزرگ را به هدف کوچکتر در زمان کمتر تبدیل کنیم. به جای اینکه بگویید یک میلیارد در یک سال، بگویید فعلا صدهزار تومان در یک یا دو ماه آینده. وقتی توانستید پول بیشتری دربیاورید، قطره اول چکیده است. بعد از آن بگویید دو، سه میلیون در دو ماه…و بعد تابع نمایی آنچنان بالا میرود که چهبسا بتوانید تا آخر اسفند، یک میلیارد دربیاورید.ولی اگر فرد از اول بگوید یک میلیارد، در حالی که یک آدم معمولی است و منبعی برای کسب ثروت سراغ ندارد، چگونه میتواند بگوید یک میلیارد در طول شش ماه یا یک سال دربیاورم؟ راهش این است که زمان را کوتاهتر کند، با هدفهای کوچکتر. هر هدف کوچکی که در دنیای بشر خلق میشود، یک باور ایجاد میکند.
هر انسانی در دایره راحتیاش زندگی میکند. وقتی هدفی داخل دایره راحتی قرار دارد، مانند آبِ خوردن حل میشود؛ ولی وقتی هدفی بیرون دایره راحتیتان قرار دارد، شما را به تردید فرو میبرد. وقتی این هدفی که بیرون دایره راحتی شماست، پنج سانتیمتر بیرون باشد، اگر تلاش و به آن حمله کرده و آن هدف را خلق کنید، خاصیت این حرکت به بیرون دایره راحتی این است که دایره راحتی شما را بزرگتر میکند و از آن به بعد، هر چیزی که در داخل این دایره است، مانند آبِ خوردن میشود. باز در مرحله بعد، یک هدف همچنان بزرگتر را در نظر بگیرید، در نتیجه دایره راحتیتان باز هم بزرگتر و باورهایتان عالیتر میشود. وقتی همینطور جلو میروید و دایره راحتیتان بزرگتر میشود، تبدیل به آدمی میشوید که وقتی دست به خاکستر میزند، طلا میشود.