صدقی در رمان «لعبتکان» نه تنها خودش را از قیدهای ژانری آزاد میکند، بلکه به ما نشان میدهد که نویسنده، همواره میتواند بازتعریف شود؛ مشروط به آنکه در این بازتعریف، صداقت هنری و تسلط بر ابزار روایت را حفظ کند.
رمان «لعبتکان» نوشته مهرداد صدقی، نویسنده شناختهشدهای که پیشتر با مجموعه طنزهای «آبنباتها» به شهرت رسیده، اثری است متفاوت در کارنامه ادبی او؛ اثری که از قلمرو طنز فاصله میگیرد و در قلمرو خیال، رمز، اسطوره و تاریخ قدم میگذارد. «لعبتکان» در بستری فانتزی و درآمیخته با عناصر اسطورهای روایت میشود و تلاش دارد ضمن بهرهگیری از فرم داستانی معمایی، مفاهیم عمیقی را در دل روایت جای دهد که ریشه در فرهنگ ایرانی، شاهنامه، و مفاهیم بنیادین انسانی دارد.
این رمان در چهارمین جایزه ملی داستان حماسی به رتبه سوم دست یافت؛ افتخاری که نشاندهنده استقبال نهادهای فرهنگی از رویکرد جدید صدقی در بازآفرینی جهان حماسی به زبان امروز است. آنچه این اثر را خواندنی میکند، نهتنها جسارت نویسنده در تجربه فرمی متفاوت، بلکه توانایی او در پیوند زدن گذشته و حال، اسطوره و معاصر، واقعیت و خیال است؛ و در این میان، شخصیتها، نمادها و اشیاء رازآلود بهمثابه دروازههایی میان دو جهان ایفای نقش میکنند.
جهان داستان: گذرگاه میان دو زمان
روایت «لعبتکان» در دو زمان متفاوت و بهصورت موازی شکل میگیرد: نخست در گذشتهای نامعین که ما را به کاروانی میبرد در دل بیابانی، با حکیمی که حامل کتاب و انگشتری رازآلود است، و دوم در زمان حال که گروهی از دانشجویان برای بازدید به کاروانسرای تاریخیای میروند و با همان انگشتر مواجه میشوند؛ شیئی که گذر زمان را میگسلد و این دو جهان را به هم متصل میکند.
از همان نخستین فصلها، با دوگانگی زمان و فضای دوپاره مواجه میشویم. طوفان و انگشتر دو عنصر محوری در ایجاد این شکاف زمانی هستند. حکیم با دستکردن انگشتر، ناخواسته درِ زمان را میگشاید؛ و در زمان حال، وقتی کارگری معتاد انگشتر را به انگشت میکند، همان طوفان، همان گردباد، بازمیگردد. اما این تغییر زمان تنها یک ترفند فرمی نیست. صدقی از این گذرگاه زمانی برای طرح پرسشهایی بنیادین بهره میگیرد: آیا تاریخ تکرار میشود؟ آیا سرنوشت انسانها در گرو انتخابهای فردیست یا در تقدیری از پیشنوشته؟
فرم و ساختار روایی: بازی با زمان، بازی با ذهن
مهرداد صدقی در این رمان، از تکنیکی استفاده کرده که میتوان آن را ساختار روایی «آیینه در آیینه» نامید. در این فرم، زمانهای مختلف بازتابی از یکدیگرند. شخصیتهایی در گذشته، بازنماییهایی از انسانهای زمان حالاند و بالعکس. این بازتاب دوگانه، حالتی از تعلیق و رمز را در روایت پدید میآورد که مخاطب را با خود تا انتهای داستان میکشاند.
استفاده از شی جادویی ـ انگشتر ـ بهعنوان پیونددهنده دو جهان، گرچه یادآور سنتهای کهن داستاننویسی از «هزار و یک شب» تا «ارباب حلقهها»ست، در اینجا با خاستگاهی ایرانی و معناهایی جدید بهکار گرفته شده. نویسنده توانسته از این عنصر جادویی نهتنها برای تعلیق داستان، بلکه برای ایجاد تنش فلسفی و شناختی استفاده کند.
در طراحی روایت، با دو خردهروایت اصلی روبهرو هستیم که بهنحوی در انتهای داستان به هم میپیوندند. این پیوستگی، نهتنها روایی، بلکه معنایی نیز هست: آنچه در گذشته رخ داده، بیپاسخ نمانده؛ و آنچه در حال حاضر میگذرد، بیریشه نیست.
شخصیتپردازی: از حکیم تا دانشجوی امروز
شخصیتهای رمان «لعبتکان» برخلاف بسیاری از آثار فانتزی صرف، تیپیکال و تکوجهی نیستند. حکیم، که حامل کتاب و انگشتر است، نماد عقل و دانش است اما در عین حال سادهلوح و تأثیرپذیر. همین سادگی، باعث میشود که انگشتر را برخلاف توصیهها در انگشت کند و فاجعه را رقم بزند. بازرگان، که سوداگر قدرت است، تجسم انسانهای فرصتطلب است که از اعتماد دیگران سوءاستفاده میکنند. و میمون، که بهصورت نمادین انگشتر را میپوشد، بهنوعی وارونهسازی نظم انسانی را نشان میدهد؛ جایی که حیوان، وارث ابزار قدرت میشود و جهان در آشوب فرو میرود.
در سوی دیگر، دانشجویان امروز ایستادهاند؛ جوانانی کنجکاو، بیتجربه، و در جستوجوی حقیقت. مواجهه آنها با گذشته، نهتنها سفر در زمان، بلکه سفری درون به شناخت خود نیز هست. نویسنده، با هوشمندی، آنها را به کاروان گذشته ملحق میکند تا حلقه پیوند میان نسلها شکل گیرد. در این پیوند، نهتنها زمان، بلکه آگاهی هم در رفتوآمد است.
اسطوره و فرهنگ ایرانی: بازآفرینی با نگاهی معاصر
«لعبتکان» در کنار روایت معمایی و فانتزی، بهشدت ریشه در فرهنگ ایرانی و میراث ادبی آن دارد. ارجاعات پنهان و آشکار به شاهنامه، باورهای کهن درباره اشیای جادویی، حضور حکیم بهمثابه نماد خرد ایرانی، و ساختار کاروان و کاروانسرا که یادآور سفرهای روحانی و آیینی است، همگی حکایت از آن دارند که نویسنده دغدغهای فراتر از سرگرمسازی صرف داشته است.
در این میان، انگشتر، بهعنوان شیء محوری داستان، دارای بار نمادین فراوانی است. از حلقه سلیمان گرفته تا حلقههای قدرت در اسطورههای غربی، همیشه چنین اشیایی نماد اختیار، قدرت، و مسئولیت بودهاند. در «لعبتکان» نیز، انگشتر بهمثابه مسئولیت دانایی و تعهد به راستی ظاهر میشود. حکیم با دستکردن آن، این تعهد را زیر پا میگذارد و طوفان بهمثابه قهر طبیعت و زمان، بر او فرود میآید.
زبان و نثر: میان شوخطبعی نهفته و لحن جدی
مهرداد صدقی، گرچه در این رمان از طنز آشکار مجموعههای «آبنباتها» فاصله گرفته، اما زبانش همچنان سرشار از رگههایی از ظرافت و طنازی پنهان است. لحن او در روایت گذشته، رسمیتر و متناسب با فضای اسطورهای است؛ و در روایت زمان حال، صمیمیتر و هماهنگ با ذهنیت دانشجویی. این جابهجایی لحن، نهتنها ملالآور نیست، بلکه به خواننده امکان میدهد با لایههای مختلف اثر بهتر ارتباط برقرار کند.
دیالوگها طبیعی و باورپذیرند. توصیفها بهاندازهاند و از اغراقهای معمول در رمانهای فانتزی ایرانی پرهیز شده است. روایت، روان و خوشریتم است و خواننده را بیآنکه خسته کند، تا انتها با خود همراه میسازد.
معناشناسی و خوانش فلسفی: طوفان، زمان، انتخاب
در لایه زیرین این رمان، پرسشهایی عمیق درباره ماهیت زمان، اختیار و مسئولیت فردی مطرح شده است. طوفان، که با دستکردن انگشتر آغاز میشود، نه صرفاً یک عنصر داستانی، بلکه استعارهای از برهمریختگی نظم طبیعی بهواسطه خطای انسانی است. آیا زمان، خطی و ایستا است یا سیال و قابل شکست؟ آیا هر عمل فردی میتواند اثری جهانی داشته باشد؟ آیا تکرار تاریخ، نشانه عبرتناپذیری انسان است یا رازهای ناگشودهی گذشته؟
صدقی با آمیختن واقعیت و خیال، و گذشته و حال، به این پرسشها پاسخ قطعی نمیدهد، بلکه خواننده را در موقعیت تأمل قرار میدهد. خواننده درمییابد که هر زمان، تکرار گذشتهایست که درست فهمیده نشده است؛ و هر انتخاب فردی، میتواند طوفانی در زمان برپا کند.
جایگاه رمان در ادبیات معاصر ایران
«لعبتکان» را میتوان در امتداد تلاشهای نوین برای ادغام عناصر اسطورهای با روایت معاصر دانست. آثاری مانند «نامیرا» از صادق کرمیار یا «چاه بابل» از هادی خورشاهیان، نمونههایی از این رویکرد هستند. اما تفاوت «لعبتکان» در نگاه بیناژانری آن است: داستانی که هم مخاطب عام را جذب میکند و هم برای مخاطب خاص، لایههای تفسیر متعددی دارد.
از نظر سبک، این اثر تلفیقی از فانتزی شرقی، رئالیسم جادویی و رمان تاریخی است؛ ترکیبی که کمتر در ادبیات ما تجربه شده و موفقیت صدقی در نگهداشتن توازن میان این ژانرها، قابلتقدیر است.
جمعبندی
«لعبتکان» رمانی است چندلایه، با روایتی منسجم، ساختاری خلاقانه، شخصیتهایی چندوجهی و زبانی حسابشده که در عین جذابیت روایی، مفاهیم عمیق فرهنگی و فلسفی را در خود جای داده است. مهرداد صدقی با این اثر نشان میدهد که میتوان از دایره طنز موفق خارج شد و با جسارت، به جهان اسطوره و رمز وارد شد، بیآنکه پیوند با مخاطب عام گسسته شود.
این رمان، نهفقط یک داستان سرگرمکننده، که دعوتی است برای بازاندیشی در نقش ما در تکرار یا تغییر سرنوشت، در بازگشت یا گریز از گذشته، و در بازی همیشگی میان راز و واقعیت.
اما مهمترین نقطه قوت «لُعبتَکان» شاید در انتخاب جسورانه نویسنده برای ورود به جهان اسطوره نهفته باشد. در سنت داستاننویسی معاصر فارسی، کمتر نویسندهای توانسته چنین دگردیسی سبکی را با موفقیت پشت سر بگذارد. از همین رو، صدقی در این اثر نه تنها خودش را از قیدهای ژانری آزاد میکند، بلکه به ما نشان میدهد که نویسنده، همواره میتواند بازتعریف شود؛ مشروط به آنکه در این بازتعریف، صداقت هنری و تسلط بر ابزار روایت را حفظ کند.
از منظر ساختاری، «لُعبتَکان» بهخوبی از پسِ ترکیب لایههای مختلف روایت برآمده است. پیوند دنیای واقعی با افسانه، تلاقی گفتوگوهای زمینی با صدای پریان، و حرکت مدام میان عینیت و خیال، همه بهگونهای طراحی شدهاند که نه تنها انسجام روایت را از بین نمیبرند، بلکه به آن عمق و پیچیدگی خاصی میبخشند. این پیچیدگی اما آزاردهنده یا گنگ نیست؛ بلکه از نوعی است که مخاطب را دعوت به مشارکت فعال در رمزگشایی از اثر میکند.نکتهی دیگری که در بررسی این رمان اهمیت دارد، مخاطبسازی تازهی آن است. صدقی که پیشتر بیشتر مخاطبان خود را در میان علاقهمندان به طنز و نثرهای سبکتر یافته بود، در «لُعبتَکان» امکان جذب طیف وسیعتری از مخاطبان را میآزماید: از خوانندگان جدی ادبیات تا علاقهمندان به روایتهای فانتزی و اسطورهای. این اتفاق، بهویژه در ادبیات معاصر فارسی، که همواره با دوگانگی میان مخاطب عام و خاص دستبهگریبان بوده، حرکتی مهم تلقی میشود.
با این حال، نمیتوان از کنار این نکته گذشت که ورود به دنیای اسطوره و نماد، همواره با چالشهایی همراه است؛ چالشهایی نظیر خطر ابهام بیش از حد، یا گسست ارتباط عاطفی با مخاطب. اما مهرداد صدقی در «لُعبتَکان» موفق میشود با بهرهگیری از زبان نرم و شاعرانه، شخصیتپردازی انسانی و پرداختن به دغدغههایی ملموس، از این دامها عبور کند و اثری بنویسد که هم ذهن را درگیر میکند و هم دل را. در مجموع، «لُعبتَکان» را میتوان نقطه عطفی در کارنامه مهرداد صدقی دانست. این رمان نشان میدهد که او نه تنها به بلوغ در نویسندگی رسیده، بلکه حاضر است ریسک کند، تجربههای تازه را بیازماید و خود را در عرصههایی جدید محک بزند. چنین ریسکهایی، حتی اگر گاهی کامل و بینقص نباشند، واجد ارزشی دوچنداناند: زیرا ادبیات را از تکرار میرهانند و افقهایی نو به روی نویسنده و مخاطب میگشایند.
در زمانی که بسیاری از آثار داستانی درگیر کلیشهها، سبکهای تکراری یا روایتهای سطحیاند، «لُعبتَکان» تلاشی است برای آفرینش جهانی متفاوت؛ جهانی که در آن اسطوره و عشق، زن و پری، خاطره و خیال، همه درهم میآمیزند تا حقیقتی تازه را آشکار کنند؛ حقیقتی که شاید در هیچ زبان دیگری جز زبان ادبیات قابل بیان نباشد.
*نویسنده و منتقد ادبی
