حقیقتی حیرتآور در مورد خلاقیت
هیچ یک،من خلاقیت را دوست دارم! شکوفایی ناگهانی ایدهای خلاقانه مرا به وجد میآورد. تجربه حسِ زادهشدن یک کتاب تازه، آهنگ، محصول یا یک دوره آموزشیِ آنلاین، فوقالعاده هیجانانگیز و شورآفرین است. عاشقش هستم! اما تفکرات نادرستی در مورد خلاقیت و خلاقبودن وجود دارد. برای مثال بیشتر مردم گوشهای مینشینند و منتظر میمانند تا ایدهای نوین در ذهنشان جوانه بزند. و انتظار دارند این ایده کاملا پخته و کامل باشد و آماده ارائهدادن به مردم. اما آیا واقعا اوضاع همین طوری است که میپندارند؟
هنگامی که در خانه ستاره موسیقیِ راک -ملیسا اتریج- به طور خصوصی آموزشِ آهنگسازی میدیدم، به من گفت: «هرگز بدون الهامگرفتن از چیزی، آهنگ نساز.» اما شما چگونه الهام میگیرید؟ او برایم توضیح داد چگونه الهام میگیرد. گفت در طبیعت قدم میزند، زندگینامههای مردم را میخواند، آهنگها و اشعار مختلف را مرور میکند و خلاصه کارهایی از این دست انجام میدهد. به عبارت دیگر او الهامات را به خود فرا میخواند.
جک لندن نظر مردانهتری در مورد این موضوع ابراز کرده است. او میگوید: «نمیتوانید منتظر الهامگرفتن بمانید. باید یک چماق بردارید و دنبالش کنید.» توجه داشته باشید که او بیش از پنجاه کتاب نوشته است که بعضی از آنها مثل (سپید دندان، آوای وحش، مارتین ادن) از آثار کلاسیک ادبیات به شمار میروند. او میدانست چگونه باید خلاقیت را شکار کرد. من هم یکی از طرفداران دعوت خلاقیت به خویش هستم.
من کتاب میخوانم، به موسیقی گوش میدهم، ذهنم را رها میکنم تا آزادانه بیندیشد، در حمام داغ مینشینم و به ستارهها نگاه میکنم، تمرکز میکنم، و خلاصه کارهایی از این دست انجام میدهم. اما اصل موضوع که گویا خیلیها از فهمیدنش عاجز ماندهاند اینجاست: دریافت خلاقیت یک چیز است، و توسعهبخشیدن به آنچه دریافت کردهاید نیز چیز دیگریست. برای مثال داشتم کتاب جدید آلن گَنِت به نام منحنی خلاقیت را میخواندم که ایده نوشتن این پُست به ذهنم خطور کرد. ناگهان ایدهای در ذهنم پدیدار شد و من هم اجازه دادم در ذهنم شناور شود. اما بعد از آن اینجا آمدم و شروع کردم به شرح آنچه در ذهن داشتم.
شروع کردم به نوشتن، و دوباره نوشتن. به عبارت دیگر، شکوفاشدن ناگهانی ایده در ذهن مثل تولد است. اما باید آن ایده را توسعه دهید تا رشد کند و به چیزی قابل ارائه تبدیل شود. ملیسا اتریج این را هم به من گفت که هنگام پیدایش ایده یک آهنگ در ذهنش، «با تمام وجود» تلاش میکند آن را با موسیقی، ملودی و چیزهای دیگر پرورش دهد. او روی واژه «با تمام وجود» تاکید کرد. بعضی از مردم میگویند ایده یک کتاب یا کسبوکار در ذهنشان وجود دارد، اما از اینکه مجبور هستند آن را پرورش دهند دلِ خوشی ندارند. شما «مجبور» به انجام آن نیستید. بلکه باید «با تمام وجود» خواهان انجامش باشید. به این ترتیب باید در نوع نگرش تغییر ایجاد کرد. احتمالا همین پُست وبلاگم را پانزده دفعه یا بیشتر بازنویسی خواهم کرد. چرا؟ چون دریافت یک ایده و توسعه آن دو چیز متفاوت هستند. برای مثال، گَنِت در کتاب خود نوشته است پُل مککارتی روی آهنگ معروفش «دیروز»، دو سال وقت صرف کرد! اینگونه نیست که او به محض الهامگرفتن آهنگ خود را ساخته باشد. او آهنگ را نوشت، بازنویسی کرد، حیرتزده شد، فکر کرد، نگران شد، افکارش پریشان شدند، و باز هم بیشتر کار کرد. نتیجه فعالیتش نیز یک شاهکار محسوب میشود. اما این آهنگ کامل و آماده در ذهنش پدیدار نشد.
تنها چیزی که دریافت کرد دانه بود. گنت در کتاب خود نوشته است، «مککارتی شدیدا توجهش را معطوف این آهنگ کرده بود. اطرافیانش از اینکه او پیوسته آهنگ را تغییر میداد خیلی عصبانی شده بودند. اما سرانجام پس از گذشت بیست ماه، آهنگی که همه با آن آشنا هستیم و دوستش داریم ساخته شد: «دیروز.» موتزارت نیز آهنگهای کامل و دُرُسته دریافت نکرد. این هم یک فکر اشتباه دیگر است. او هنگامی که پشت پیانو نشسته بود، ایدههای فراوانی را که به ذهنش میرسید امتحان میکرد و آنچه دلخواهش بود را برمیگزید. به یاد دارم جایی خوانده بودم لئونارد کوهن اغلب ده سال روی تولید یک آهنگ وقت میگذاشت.
حقیقت حیرتانگیز در مورد خلاقیت این است که پدیدارشدن ایده در ذهن، مشابه تولد است. هنوز باید آن را پرورش دهید. درست مثل به دنیاآوردن بچه که خیلی خوشحالمان میکند، اما بعد از آن مجبور هستیم پوشکش را عوض کنیم، به او غذا بدهیم و بفرستیمش به مدرسه. اگر واقعا میخواهید خلاق باشید، باید خلاقیت را به خود فرابخوانید و بعد مشغول کار شوید. دانه را بگیرید و آن را پرورش دهید. هنگامی که من و دانیل برت کتاب فرآیند یادآوری را نوشتیم، خواستیم راه جدیدی برای فراخواندن خلاقیت و بیانِ خلاقانه پیش پای مردم گذاشته باشیم. اما هنگامی که ایدهای به ذهنتان خطور کرد یا شَمهای از آنچه باید انجام دهید در مغزتان روشن شد، هنوز مجبور به پرورش آن هستید. ایده خلاقانه پایان کار نیست، بلکه نقطه آغاز راه است. و این دقیقا همان جایی است که شما باید «با تمام وجود» برای پرورش خلاقیت نیرو صرف کنید. برای مثال، هنگامی که تصمیم گرفتم آلبوم خورشید طلوع خواهد کرد را بیرون بدهم، مجبور شدم از همه چیز برای الهامگرفتن در مورد تکتکِ آهنگها استفاده کنم.
سپس مجبور شدم آهنگها را بنویسم و بازنویسی کنم. بعد، گروه موسیقی خود را آماده کردم و آهنگها را با یکدیگر ضبط کردیم. سپس مجبور شدیم آهنگها را در استودیو تنظیم و اصلاح کنیم. بعد هم آهنگها را میکس و آماده کردیم. حقیقت حیرتانگیز در مورد خلاقیت این است که کار با الهامِ یک ایده به ذهن تمام نشد. بگذارید مثالی شگفتانگیزتر برایتان بزنم:
در حدود سال 1997، کتابچهای نوشتم با عنوانِ: بازاریابی روحانی. آن را برای خواهرم نوشتم. فکر میکردم با شرح فرآیندی که مرا از بیخانمانی به ثروت رساند میتوانم کمکش کنم. هرگز تبلیغش را نکردم و قضیه را سِرّی نگه داشتم. کتاب را فقط در اختیار دوستان و مردمی که بهشان اعتماد داشتم قرار دادم. یکی از آن دوستان باب پروکتور بود که مرا قانع ساخت این کتاب کوچک یک جواهر است. میتوانستم همان جا به همه چیز خاتمه دهم. حدود سال 2002، یک انتشاراتی جدیدِ «چاپ بَنا بر تقاضا» (Print on Demand)، به من مراجعه کرد و خواهان چاپ بعضی از آثارم شد. کتاب بازاریابی روحانی را به آنها دادم. اما قبل از این کار، آن را بازنویسی کردم، بسط دادم و مطالب بیشتری به آن افزودم؛ و در نهایت به کتابی کامل و درست و حسابی تبدیل شد. آن کتاب به یکی از پُرفروشترینهای آمازون تبدیل شد و در «نیویورک تایمز» نیز مطلبی دربارهاش نوشتند. اما من میتوانستم همان جا به همه چیز خاتمه دهم. سپس حوالی سال 2005، یک انتشاراتی بزرگ به من پیشنهاد چاپ بازاریابی روحانی را داد. اما از عنوان کتاب خوششان نمیآمد. به این ترتیب عنوان را تغییر دادم، کتاب را بازنویسی کردم، مطالب جدیدتری به آن افزودم، و تحت عنوان عامل جذب به بازار عرضهاش کردم. همین کتاب بود که باعث شد در فیلم راز شرکت کنم. اما تکامل این ایده به همین جا ختم نشد. انتشارات از کتاب خوشش آمد. اما میخواست نسخهای گستردهتر، جدیدتر و آموزشیتر از آن را به چاپ برساند. به این ترتیب دوباره مطالبی جدیدتر به کتاب افزودم، آن را غنیتر ساختم، سوال و تمرین در آن گنجاندم، و در سال 2008 به چاپ رساندم. آن کتاب هنوز تا به امروز یکی از پرفروشهای بازار است.
متوجه هستید این فرآیند چگونه کار میکند؟ من بعد از دریافت ایده متوقف نشدم. بلکه ایده را دریافت کردم، آن را پیشرفت دادم، و به این عمل پیوسته ادامه دادم. حرفِ اصلی آموزشهایم نیز این است که زندگی یک هَمآفرینیست: یک رقص انرژی. وقتی یک ایده یا الهام به ذهنتان خطور میکند، تا زمانی که دست به کار نشوید و آن را به زندگی نیاورید در ذهنتان باقی میماند و تغییری ایجاد نمیشود.
میگویند تا به حال بیش از 75 کتاب، و 15 آلبوم موسیقی بیرون دادهام. تمامشان در ابتدا به صورت ایدههایی خلاقانه ایجاد شدند، ایدههایی ناشی از فراهمساختن امکان خلق. اما اگر دست به کار نمیشدم و برای پرورش ایدهها اقدامی انجام نمیدادم هیچ کدام از آنها به ثمر نمیرسید. اما چگونه میتوان خلاقتر شد؟ چگونه میتوان تمرین خلاقیت کرد؟ از طریق فراخواندن الهامات به خود و عمل بر اساس آن الهامات. حال، دستبهکار شوید و ایدههایتان را شکوفا کنید. باید کاری را که با تمام وجود خواستارش هستید به انجام برسانید. پس انجامش دهید.