باید یاد بگیریم چگونه با خودمان خلوت کنیم
هیچ یک،سالها قبل کتاب زندگی در نور نوشته شاکتی گواین را خواندم و عاشق آن کتاب شدم. کتاب را به مادرم دادم و وقتی او کتاب را تمام کرد مرا فراخواند و گفت: «این روشیست که تو زندگی میکنی!» حق با مادرم بود؛ کتاب شاکتی توصیفی از روش زندگی من بود؛ کسی دیگر را نمیشناسم که چنین کرده باشد. هرگز نشنیده بودم شخصی دیگر در مورد زندگی در الهامات و توجه به سیستم هدایتهای درونی سخنی گفته باشد. پس از خواندن کتاب شاکتی حس تایید و ارزش داشتم.امسال بیست و پنجمین سال چاپ کتاب زندگی در نور توسط کتابخانه نیو-ورلد است. بنابراین فکر کردم کار جالبی خواهد بود که تماسی با نویسنده برقرار کنم و ببینم این مدت مشغول چه کاری بوده است. تصورم این بود که مصاحبه با نویسندهای که تاثیری چنین مثبت بر زندگی من و دهها میلیون انسان دیگر داشته میتواند بسیار لذت بخش باشد.
آنچه که میخواهید مردم از چگونگی زندگی در نور درک کنند چیست؟
شاکتی: ما همگی در درون خود دارای دانایی عمیقی هستیم؛ اما گاهی نمیدانیم که آن دانایی در درون ما وجود دارد. ما در فرهنگی زندگی میکنیم که به الهامات انسان ارزشی نمینهد و یا مهر صحت بر آن نمیگذارد و تشویقمان نمیکند که به دانایی شهودی خود تکیه کنیم. بخش عمدهای از غرب بر استدلال و تعقل تاکید دارد و ارزش عظیم شهود و دانایی غریزی را نادیده میگیرد. وقتی کتاب زندگی در نور را نوشتم، میخواستم همه را از نحوه زندگی خودم مطلع کنم و مردم را به بهرهبرداری از دانایی درونی خود تشویق کنم. در عمل میتوان هر روز و هر ساعت به آن منبع لایزال الهی متصل بود. شهودتان به شما میگوید کجا بروید؛ شما را با افرادی که باید ملاقات کنید مرتبط میکند؛ شما را به سوی کاری که برایتان مفهوم دارد هدایت میکند. کاری که برایتان لذت به همراه دارد، کاری که احساس میکنید مناسب شماست. گوش فرادادن به سیستم هدایت درونیتان، شما را به زندگی شاد و غنی و کامل رهنمون میشود. این تجربه من بوده و میلیونها فرد دیگر هم میتوانند بر این امر شهادت دهند.
ارتباط بین ذهن تعقلگر و شهودتان چیست؟
شهود، همان ذهن نیست. در واقع شهود مقابل ذهن قرار دارد- و برای زندگی روزانه به هر دو آنها نیاز است. طبق نظر بسیاری ، ذهن دشمن شهود است، اما من آن را قبول ندارم. من به همه چیز از نقطه نظر قطبهای متقارن مینگرم. جوان/پیر، مذکر/مونث، فردیت/همراهی، کار/بازی، آزادی/محدودیت، راست/چپ، روز/شب، زندگی/مرگ، عقلانی/ احساسی و… ذهن و شهود دو قطب مخاف یک رشته هستند و هدف ما ایجاد تعادلی سالم بین این دو است. موضوع این/یا آن نیست… موضوع هردو/ و است. نباید راهی را که از ذهن برمیخیزد، نادیده بگیریم؛ باید به ذهن خود گوش فرا دهیم و تعادلی بین پیامهای ذهن و پیامهای شهودی برقرار کنیم. ما در سفر زندگی به هردو نیاز داریم.
اشکالی ندارد که به ما بگویید این روزها روی چه چیزی کار میکنید؟ کتاب جدیدی مینویسید؟ هیچ کارگاهی دارید؟
شاکتی: بله، بله و بله! دوست دارم بگویم که در حال انجام چه کاری هستم. کتابی که اکنون روی آن کار میکنم در مورد ارتباطات است؛ در مورد اینکه چگونه میتوانیم از ارتباطات خود به عنوان راهی به سوی آگاهی استفاده کنیم. با نگاهی به ارتباطاتمان با دوستان، خانواده و همکاران همچون آیینه، همچون آموزگار- میبینیم که هرآنچه که باید بیاموزیم به ما بازمیگردند.
علاوه بر آن کتاب، چند مطلب دیگر هم میخواهم بنویسم: عنوان اول این است: کتاب خود را بنویسید! برای افرادی که پیامی دارند که به گوش همه برسانند و میخواهند کتاب بنویسند. عقیده دارم که هر کسی نیاز دارد تا داستان خود را بگوید- شنیده شود، دیده شود، شناخته شود، درک شود. همه ما در اعماق درون آن را میخواهیم- و نوشتن کتاب راهی بینظیر برای معنابخشیدن به تجربیات خود و سهیم شدن آن با دیگران است.کتاب دیگر در مورد داستان زندگی خودم است. پیش از این وقتی چهل ساله شدم کتابی با نام بازگشت به باغ، در مورد زندگیم نوشتم. اما اکنون 63 ساله هستم و زمان انجام مجدد آن فرا رسیده است. فکر میکنم بسیاری افراد با آن همذاتپنداری خواهند کرد.من هم همین گونه فکر میکنم. روزی یک سردبیر دانا به من گفت: «آن فکری که شخصیترین است، در عین حال جهانیترین هم هست» بنابراین اطمینان دارم که بسیاری از مردم با داستان شما همذاتپنداری خواهند کرد.
شاکتی: آن نصیحت را دوست دارم! عالیست.
کاربعدی شما در سطح جهانی چیست؟
شاکتی: علاقه فراوانی به مکالمات خودمان با بخشهای درونیمان دارم. من تحت تاثیر کارهای هال و استون قرار گرفتهام و در حال یافتن راههایی هستم تا به افراد کمک کنم تا با بخشهای ناشناخته وجود خود در تماس باشند. کارگاههای کوچک و یک روزهای در منزل خود برپا کردهام و آموزش فردی برای افراد نیز دارم. چند سال قبل زمانی را برای پرداختن به مشکلات سلامتی اختصاص دادم. بدنم به من اطلاع داد که نیاز به توجه و درمان دارد. بنابراین برای مدتی کارگاهی نداشتم و چیزی ننوشتم. اما اکنون بسیار شاداب و باطراوت هستم. تجدید قوا کردهام و سلامتیام بازگشته است، بنابراین از این سمت جدید در کارم لذت میبرم.علاقه خاصی به ارتباطات دارم. زیرا ارتباط بخشی از زندگیست که برای بسیاری از افراد درد و رنج فراوانی را باعث میشود. وقتی جوانتر بودم، ارتباطات برایم منبع درد و رنج بود و اکنون دلیل آن را درک میکنم.دوست دارم نقطه نظر شما را در مورد ارتباطها بشنوم. حدود بیست سال قبل در یکی از کارگاههای تان شرکت کردم و به خاطر دارم که گفتید: «افرادی که از صمیم قلب میخواهند که در ارتباطی باشند، تنها هستند.» هرگز تاثیر حرفتان را فراموش نمیکنم.
شاکتی: این دقیقا همان چیزیست که پیشتر داشتم در مورد آن صحبت میکردم. آزادی و ارتباط دو قطب متضاد هستند- آنها هردو در یک رشته وجود دارند. شما ارتباط میخواهید- و آزادی میخواهید- چیزی که در واقع میخواهید تعادل است، تمامیت را میخواهید.
اما یک تضاد درونی وجود دارد- ترس، نگرانی، بخشی ناشناخته از وجودتان که شما را آزاد نگه میدارد، در عین حال شما را بیرون از آن نگه میدارد. این دقیقا همان چیزیست که در کارگاهها و آموزشهایم سعی دارم در مورد آن به افراد کمک کنم.
بخش ناشناخته درون ما همان چیزیست که برسر راه داشتن ارتباط کاری که آن همه انتظارش را میکشیدیم، شغلی که نمیدانیم چگونه ایجادش کنیم و هدفی که میخواهیم به آن برسیم، قرار میگیرد. باید با مکالمهای آرام با خود درونمان، با تمام بخشهای درون خود در تماس باشیم- که ما آن را با روشی آرام و آسان از با خود خلوت کردن، تلفیق میکنیم. باید مهارت خلوت کردن با خود را به دست آوریم؛ پیش از اینکه امید داشته باشیم در ارتباط با دیگران مهارت کسب کنیم.