
به گفته دکتر علیرضا شریفی یزدی، مفاخر ادبی ما مانند فردوسی، حافظ و سعدی چیزی فراتر از شعر و داستاناند؛ آنها ستونهاییاند که هویت و فرهنگ ایرانی روی آنها استوار است.
به گزارش هیچ یک زندگی، میراث ادبی و فرهنگی ایران، گنجینهای است که نه تنها تاریخ، بلکه سبک زندگی و هویت خانوادگی نسلها را شکل داده است. از فردوسی و حافظ تا سعدی و مولوی، این مفاخر فرهنگی سالهاست که بر فرهنگ، ارزشها و هنجارهای جامعه ایرانی تأثیر گذاشتهاند. اما امروز، با تغییر سبک زندگی و گسترش فضای مجازی، بسیاری از نسلهای جوان کمتر با این گنجینهها آشنا هستند و گاه شوخی و تمسخر این مفاخر فرهنگی میتواند به هویت فرهنگی ما ضربه بزند.
در گفتوگو با دکتر علیرضا شریفی یزدی، جامعهشناس و روانشناس اجتماعی، به بررسی جایگاه مفاخر ادبی در خانواده و جامعه و راهکارهای بازگرداندن آنها به زندگی روزمره پرداختهایم.
جایگاه مفاخر ادبی در هویت فرهنگی و تربیت خانوادگی
شریفی یزدی درباره جایگاه مفاخر ادبی در ساخت هویت فرهنگی و تربیت خانوادگی میگوید: «همه کشورها چند نوع سرمایه دارند که از شناختهشدهترین آنها میتوان به سرمایه اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و نمادین اشاره کرد. افرادی مانند فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی و خیام، از یک سو سرمایه نمادین جامعه محسوب میشوند و از سوی دیگر سرمایه فرهنگی آن را تشکیل میدهند. اگر به لحاظ فرهنگی بخواهیم تقسیمبندی کنیم، اساس فرهنگ ایران زمین بر دوش تعریفات، آثار، نوشتهها و یافتههای این افراد بنا شده است؛ بخش فرهنگی ما شامل ارزشها، هنجارها، آداب و رسوم اجتماعی، ضربالمثلها و امثال اینهاست. اما خود این افراد، جدا از مقوله فرهنگ، سرمایه نمادین نیز هستند؛ سرمایه نمادین دو بخش دارد: گاه انسانها مانند حافظ، سعدی، مولوی و فردوسی، و گاه آثار تاریخی و باستانی مانند تخت جمشید و یا قلعه بابک.»
افرادی مانند فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی و خیام، از یک سو سرمایه نمادین جامعه محسوب میشوند و از سوی دیگر سرمایه فرهنگی آن را تشکیل میدهند
او تأکید میکند: « «بنابراین، هنگامی که از ایران و ایرانیت سخن میگوییم و از یک مجموعه فرهنگی در فلات ایران یاد میکنیم ـ مجموعهای که مرزهای فرهنگی آن بسیار گستردهتر از مرزهای جغرافیایی و سیاسی است ـ باید بدانیم این بزرگان در حقیقت عصارهای از حداقل سه هزار سال فرهنگ و تمدن این سرزمین به شمار میآیند.این بزرگان مانند آرماتوریاند که فرهنگ و هویت ایرانی بر دوش آنها قرار گرفته و نگهدارنده، انتقالدهنده و پیشبرنده این مسیر بودهاند. در زمان معاصر نیز افرادی داریم که هرچند نه در این ابعاد و بزرگی، اما به اندازه خود، این مسیر را همچنان ادامه داده و طی میکنند.»
دلایل کمرنگ شدن سنت شاهنامهخوانی و حافظخوانی
شریفی یزدی درباره کاهش توجه خانوادهها به شاهنامه و حافظ میگوید:«بخشی از این موضوع به تغییرات سبک زندگی انسانها بازمیگردد. در گذشته انسانها بیشتر اسیر جغرافیا بودند، اما با گسترش تکنولوژی و وسایل ارتباطی، به همان نسبتی که مارشال مکلوهان، فیلسوف کانادایی، بیان میکند، دنیا به دهکدهای جهانی بدل شده است و به همین دلیل بخشی از دغدغهها نیز بزرگتر و جهانیتر گردید. بخشی دیگر از این مسئله متأسفانه ناشی از عملکرد غلط دستگاههای فرهنگی طی چهار دهه اخیر است؛ از جمله وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، صدا و سیما و به ویژه آموزش و پرورش، زیرا این نهادها بهای لازم را به بحث حافظ، سعدی، مولوی و به طور کلی فرهنگ ایرانی در دوره خود ندادهاند.»
او ادامه میدهد: «نتیجه آن شده که امروز نسل نو کمتر با این مقوله آشنا است، اما هنوز هم در جامعه آثار و تأثیرات این فرهنگ مشاهده میشود و بسیاری از افراد خواهان ادامه و استمرار این مسیر فرهنگی هستند؛ حتی اگر خود مصرفکننده مستقیم این فرهنگ نباشند، به صورت درونی، هنگام مواجهه با آن، واکنش نشان میدهند.»
تأثیر شوخی و تمسخر مفاخر بر نسل نو
این جامعهشناس درباره تأثیر شوخی و تمسخر شخصیتهای بزرگ فرهنگی در فضای مجازی میگوید: «اگر مبنای کار درست شکل گرفته بود، یعنی آموزش و پرورش ما این مبانی را به عنوان عناصر اصلی فرهنگی به نسل امروز منتقل کرده بود، تقریباً میتوان گفت شوخی و تمسخرها تأثیر خاصی نداشت. اما امروز که این انتقال به درستی انجام نگرفته است و بسیاری از فرزندان ما با شخصیتهایی مانند مایکروسافت، سوپرمن و اسپایدرمن بیشتر آشنا هستند تا با قهرمانان شاهنامه، طبیعتاً شوخی و تمسخر شخصیتهای فرهنگی میتواند در جهت تضعیف حرکت کند.»
اگر آموزش و پرورش، قهرمانان فرهنگی ما را درست معرفی میکرد، تمسخرشان بیاثر بود. اما حالا که فرزندانمان سوپرمن را بیشتر از رستم میشناسند، شوخی با این قهرمانان، فرهنگمان را تضعیف میکند
او درباره تأثیر شوخیها و تمسخر مفاخر فرهنگی بر نسل جدید خاطرنشان میکند:«واقعیت آن است که کار به جایی رسیده که دیگر چیزی برای تضعیفکردن باقی نمانده است؛ چرا که نسل نو اساساً دغدغهای نسبت به این مفاخر ندارد.
اگر به فرزندان دهه هشتادی و نودی نگاه کنیم و با آنان مصاحبهای انجام دهیم، شاید اصلاً شناختی از شاهنامه، فردوسی و تأثیرات آن در تاریخ این سرزمین نداشته باشند. این مسئله در ذهن نسل جدید نهادینه نشده است و اگر بخواهیم بر آن کار کنیم، باید به نظام ناکارآمد آموزش و پرورش فعلی بازگردیم.»
بازگرداندن شاهنامه به سبک زندگی خانوادهها
شریفی یزدی درباره چگونگی تبدیل میراثی مانند شاهنامه به بخشی از سبک زندگی خانوادههای امروز میگوید: «بحث شاهنامه شامل مجموعهای از اسطورههاست که همواره برای جنگها، دفاع از مرزها و حفظ کیان ملی به آنها نیاز داریم. این اسطورهها میتوانند از دوره کودکی در قالب هنرهای نو مانند تئاتر، انیمیشن، کارتون و سایر قالبهای هنری به فرزندان منتقل شوند تا بتوانند از آنها بهرهمند شوند و استفاده کنند.»
شاهنامه با اسطورههایش برای دفاع ملی و حفظ هویتمان ضروری است. باید این داستانها را از کودکی با هنرهای نوین مانند تئاتر و انیمیشن به فرزندانمان بیاموزیم
وی خاطرنشان میکند: «در ادامه، ضرورت دارد این آثار بهطور درست و واقعی وارد کتابهای درسی شود و در هر مقطع، متناسب با فهم و درک دانشآموزان، بخشهایی از شاهنامه ارائه شود تا فرزندان با آن آشنا باشند. یادم میآید که در دوره ما، سعدی و حافظ در دوره ابتدایی تدریس میشدند و به همین دلیل روانخوانی حافظ برای نسل ما دشوار نبود، اما نسل جدید کمتر با این اقدامات مواجه شده است.»
شریفی یزدی تأکید دارد: «قالب هنر، نقش بسیار مهمی دارد و یکی از قالبهای مناسب هنری که میتواند داستانها و حکایتهای شاهنامه و مولوی را به نسل جدید منتقل کند، استفاده از زبانی جوانپسند و قابل فهم برای آنان است.»