
مدیریت برخورد درشرایط بحرانی
هیچ یک،در اينكه ما در حال بحران هستیم هیچ تردیدی نیست. بحران اقتصادی است. در بحران ما باید آمادگی داشته باشیم. مثبتاندیشی یعنی اینکه من این را بپذیرم؛ اینکه یک واقعهای دارد رخ میدهد، دست من هم نیست، من چه کار میتوانم کنم. نکته ديگر این است که به خاطر داشته باشید که بحران معمولا نتیجه کارهای مهمی است که در زمان خودش انجام نشده، زمانش از بین رفته اما اهمیتش باقی است و میشود بحران یا Crisis . حالا چه در سطح کشور، چه در سطح شرکت. یعنی شرکتهایی كه خوب مدیریت کرده باشند، فروش فعالی داشته باشند، بازاریابیشان خوب باشد و مشتریانشان راضی باشند، بايد بدانند مثلا 20 درصد سودشان از کجا میآید، مشتریان 20درصدیشان چه کسانی هستند. اگر اینها را بدانند، در این بحران به آنها فشار میآید ولی از بین نمیروند. نکته بعدی اين است كه باید به یاد داشته باشید که هميشه در بیزینس دردسر وجود دارد. یعنی اگر کسی در این فکر است که بیزینس کند و در آن دردسر وجود نداشته باشد این یک توهم است. حالا حتي اگر بحرانهای اقتصادی و اجتماعی نباشد، بحران تکنولوژی هست، رقبا هستند و حتي ممکن است بهترین نیروهایمان را هم از دست بدهیم؛ همه این بحرانها در بیزینس پیش میآید، بنابراین باید این توهم را از سرمان دور کنیم که ما یک بیزینس بیدردسر میخواهیم. حالا لذت این بیزینس در چیست؟ در حل این مسائل است. کسی که اهل حل مسئله نیست، بهتر است اصلا وارد بیزینس نشود. چون خیلی به او سخت خواهد گذشت. نکته بعدی که میتوانند انجام دهند این است که باور کنند بحران یک مسئله گذراست. فقط باید سعی کنند در این بحران و طوفان سرشان بیرون باشد؛ یعنی کمترین تلاشی که بايد بكنند این است که زنده بمانند. اگر زنده بمانند و از این بحران بگذرند آدمهای طبیعیتر و توانمندتری خواهند شد. نکته دیگر آن است که هر کسی که از این بحران عبور کند نشان داده است که لیاقت ماندگاری دارد و حتما سهمش از بازار و موفقیت را به دست خواهد آورد. مانند کنکور است، مانند بيماري واگیردار است كه هر کسی از آن نجات پیدا کرد نسلش باقي میماند. یک تست خیلی خوبی هم وجود دارد و آن اين است كه بیزینسهایی که بر اساس عشق و علاقه و خدمت باشند میمانند. چون طرف عاشق است؛ خستگی نميشناسد. ولی آن کسی که فقط بر اساس درآمد و سود میخواهد کار کند ضرر میکند و انگیزهاش را هم از دست میدهد. اما در مورد اينكه در اين وضعيت چه كار ميتوانيم بكنيم نكاتي هست كه میگوید
1- مشتریان 20درصدیمان را شناسایی کنیم، روی آنها تمرکز کنیم به آنها سرویس بدهیم.محصولات 20درصدی را پیدا کنیم. آنچه مردم بیشترین پول را به خاطر آن میدهند، بیشترین نیاز در آن است. سرمایهمان را از کالاهای دیگر بیرون بیاوریم و اگر لازم هست از همکارانمان یا کسانی که آن كالا را دارند بخریم. با سود کمتر یا حتی بدون سود بفروشیم که کالایمان جور باشد ولی کالایی که نرو هست نخوابد و بيفايده نماند. نقد معامله کنیم و اگر میتوانیم قسطی بخریم. از جاهایی که وامهای با بهره مناسب میدهند و ما میتوانیم آن را برگردانیم وام بگیریم؛ با تورمی که پیشرو هست این وامها قابل پرداخت است.
در اینجا سوالی که پیش میآید این است که بعضی از اطرافیان ما هستند که خوب همیشه به این شکل به موضوع نگاه میکنند و این استرس را دائما دارند منتقل میکنند و می گویند وضع خراب است و وضع بد است، ما چگونه میتوانیم این افراد را مدیریت کنیم؟در جواب باید گفت خب بله، وضع خراب است. این درست مانند آن میماند که یک فردی حالش به هم خورده، یا ایست قلبی کرده، یا سکته مغزی داشته است و وضع او خیلی خراب است، خب نکته اینجاست که حالا باید چه کار کند؟ در اینکه وضع خراب است حرفی نیست، اما در اين وضع خراب چه کاری باید انجام دهیم؟ راهحل چیست؟ اینکه غصه بخوریم، یعنی منابعمان را داریم حرام میکنیم. منابعمان را نگه داریم برای کارهای ارزشمند. یعنی از اين موانع هم عبور کنیم. وضع خراب است، بیزینس از حرکت ایستاده حالا من چه کار کنم؟ ببینید هر سیستمی که بتواند سریع و چابک باشد و هزینههایش پایین باشد و بتواند خودش را نگه دارد زنده میماند. همیشه من پیشنهادم به شرکتها این است كه قانون پارکینسون را به یاد داشته باشید. قانون پارکینسون میگوید بوروکراسی خودبهخود رشد میکند؛ همه شرکتهای خصوصی دوست دارند نیروهایشان زیادتر شود چون از اين موضوع احساس امنیت میکنند ولی اين خیلی خطرناک است. ما باید هرچه میتوانیم برونسپاری کنیم، تنها کارهای کلیدی و اساسی بايد در شرکت باشد. برای هر بیزینسی هم کار متفاوت است. ممکن است طراحی باشد، ممکن است ایدهها باشد، ممکن است فروش باشد. ولی به عقیده من فروش و چیزهایی که مولد سرمایه، مشتری و زندگی هستند اینها باید دست خودمان باشد. حتی حسابدار را میتوانیم از بیرون به قول فرنگیها فریلنس بگیریم. بنابراین همه از این ماجرا خواهند گذشت. آنهایی که غصه خوردند و کار نکردند بیشترین پشیمانی و ضرر را خواهند داشت. سرتان را بالا بگیرید و بگویید این بیزینس است و من هم آمدهام تا آن را حل کنم. اصلا برای همین هم پول درمیآورم. بیزینس یعنی حل مسئله. اگر مسئله را حل کنید پول در میآورید. یک نکته دیگر اینکه خب این بحران تغییر رفتار بازار است. یعنی چیزهایی که قبلا مهم نبوده حالا مهم میشود. مهم آن است که ما برویم سراغ نیاز بازار، روند بازار را تعقیب کنیم و به نیازها پاسخ دهیم. این طوری ما، هم باقی میمانیم و هم اینکه رشد زيادي میکنیم. همیشه برای آدمهای موفق، بحرانها یک فرصت طلایی است. هرچقدر بحران بیشتر باشد فرصت بزرگتر و بیشتر است.
هنر دوستداشتن خود
ببینید یکی از چیزهایی که باعث ميشود بحران لطمه بزرگی به ما بزند این است که آدم از خودش بدش میآید. شما اگر سوار یک ماشینی شوید که فرمان آن بریده باشد یا ترمز نداشته باشد چه حالی به شما دست میدهد؟ احساس میکنید که اصلا هیچ کنترلی روی زندگیتان ندارید و این خیلی وضعیت دردناکی است. آدم در این شرایط از خودش بدش میآید و احساس حقارت میکند. آدمهایی که خودشان را دوست دارند این اتفاقات را تفسير نمیکنند كه به عنوان من آدم بدبختی هستم، یا آدم درماندهای هستم، یا آدم بیچارهای هستم، نه، تفسير آنها طور دیگری است. میگویند من زندهام، یک فرصت پیش آمده، اگر من این مسئله را حل کنم، سود بیشتری نصیبم خواهد شد تا در شرایط عادی. در شرایط عادی همه رقیباند اما در شرایط غیرعادی آن کسانی که باقی میمانند برنده هستند. بنابراین این دوستداشتن خودمان را خیلی جدی بگیریم. دیدهاید بعضیها میگویند: من بدبخت از صبح تا شب کار میکنم ولي هیچی ندارم. اینها همه حرفهای غلطی است. من زندهام، مسئولیت چند نفر با من است، خدا را شکر، آن را حل میکنم. به خصوص کسانی که داری توکل و باوري دارند که ميگويد هر آن کس كه دندان دهد نان دهد. بدانند روزیشان ميرسد. ممکن است رشد نکنیم ولی روزیمان را میگیریم. با این اعتماد به نفس بیشتر میتوانند عمل کنند. بنابراین مسئله همیشه هست، ما کامل نیستیم ولی باید خودمان را دوست داشته باشیم. دقیقا در این شرایط، احساس ناامیدی به سراغ آدم میآید؛ اینکه من آدم بهدردبخوری نیستم، نالایقم، توان ندارم و از این حرفها. اینها حرفهای مخربی است. اصلا این طور نیست. اتفاقا آدمهای توانا به مسئله برمیخورند.