
قهرمان داستان کتاب «میشل عزیز» آن شخصی است که توانسته است از همه چیز دل بکند و آن طور که دلش میخواهد زندگی کند. مال اندوزی و درگیر و بند روابط انسانی بودن انتخاب او نیست.
به گزارش هیچ یک ، بیشتر قسمت های کتاب «میشل عزیز»، نامههایی هستند که افراد مختلف برای میشل نوشتند. میشل عزیز کرده پدر است که مدتی درگیر قضایای سیاسی بوده و اکنون کشور را ترک کرده، دوست صمیمیاش، مادرش، خواهرش و دختری که با او رابطه داشته، برایش نامه مینویسند و از زندگی خود میگویند و او نیز گاهی جوابهای کوتاه میدهد. افراد داستان برای یکدیگر نیز نامههایی ارسال میکنند.
نویسنده کتاب «میشل عزیز»، در این کتاب هم همانند آثار دیگرش به روابط خانوادگی و سیاست میپردازد. تفکرات و اهداف میشل با تمامی افراد خانواده و دوستانش متفاوت است و شاید علت اصلی این جدا افتادگی خودخواسته میشل از خانواده و دوستان همین باشد.
افراد خانواده اما با آنکه در ظاهر میشل را شخصیتی عجیب و شاید خارج از ساختارهای عرفی جامعه می دانند اما پس از مهاجرت میشل و طی نامههایی که به او میدهند این عجز و درماندگی و بیزاری خود را از دور باطل و بیهدفی که چون توری خودشان برای خودشان بافته اند و حال گرفتارش شده اند، نشان میدهند. میشل آن شخصی است که توانسته است از همه چیز دل بکند و آن طور که دلش میخواهد زندگی کند. مال اندوزی و درگیر و بند روابط انسانی بودن انتخاب او نیست و خانواده شاید در عین مزمت رفتارهای او آرزوی زندگی پروانهای او را دارند.
این کتاب با عنوان Caro Michele در سال ۲۰۱۳ در ۱۸۶ صفحه به زبان ایتالیایی منتشر شد.
درباره نویسنده
ناتالیا گینزبورگ متولد ۱۴ ژوئن ۱۹۱۶ نویسنده ای ایتالیایی بود. گینزبورگ در شهر پالرمو به دنیا آمد اما بیشتر دوران کودکی خود را در تورین گذراند. او در سال ۱۹۳۳ و در ۱۷سالگی، اولین داستان خود را در مجلهای ادبی به چاپ رساند. گینزبورگ در زمینه های مختلفی همچون نوشتن رمان، داستان کوتاه و مقاله فعالیت می کرد و بیشتر آثارش به انگلیسی ترجمه شده اند. او در ۷ اکتبر ۱۹۹۱ درگذشت.
درباره مترجم
بهمن فرزانه متولد بهمن ۱۳۱۷ نویسنده و مترجم بیش از ۵۰ کتاب به فارسی است. ترجمههای او بسیاری از نویسندگان مطرح جهان را به ایرانیان معرفی کرده است. فرزانه بر زبانهای ایتالیایی، انگلیسی، اسپانیایی و فرانسوی مسلّط بود. او سالها در ایتالیا (شهرهای فلورانس و رم) زندگی کرد. در بهار ۱۳۹۲ به قصد استراحت به ایران بازگشت و اعلام کرد دیگر قصد رفتن به ایتالیا را ندارد. بهمن فرزانه در سال ۱۳۱۷ زاده شد و به مدرسه عالی مترجمی سازمان ملل رفت.در ۲۶ سالگی نخستین کتاب را از تنسی ویلیامز ترجمه کرد و پس از آن مدتی به همکاری با شرکتهای فیلمسازی ایتالیا پرداخت و فیلمنامهای نیز نوشت که به تولید فیلم رسید.
فرزانه در انتخاب کتاب برای ترجمه دقت به کار میبرد و هنگامی که تصمیم به ترجمه کتابی میگرفت کار ترجمه را به طور منظم و در ساعتهای مشخص انجام میداد. به گفته خودش «من هنوز قدیمی ماندهام و هنوز با دست مینویسم» و از رایانه استفاده نمیکند. او آثار تنسی ویلیامز، گراتزیا کوزیما دلدا، آلبا دسس پدس، لوئیچی پیراندللو، گابریل گارسیا مارکز، آنا کریستی، اینیاتسیو سیلونه، رولد دال، گابریل دانونزیو، واسکو پراتولینی، ایروینگ استون، جین استون و … را به فارسی برگردانده است.
فرزانه در هفدهم بهمن ۱۳۹۲ در ۷۵ سالگی در تهران درگذشت.
قسمتی از متن کتاب
۲ آوریل ۷۱
مارای عزیز،
آنجلیکا آمد و کیمونوی تو را گرفت. خیلی عقبش گشتیم چون در کشوی کمد نبود. آن را در اطاق دفتر من، زیر خرواری روزنامه پیدا کردیم. کثیف و گرد و خاکی شده بود. خیال داشتم بدهم بلیندا آن را برایت بشوید ولی دیدم بهتر است تو را به یاد او نیندازم. صبح روزی که تو رفتی، او، بلافاصله تمام آثار تو را از خانه محو کرد. تمام کرمهای صورت تو را که در حمام من جا مانده بود با تمام قوطیهای شیرخشک بچه را بیرون ریخت. به او گفتم که من از شیر خشک خوشم میآید ولی در جوابم گفت که این شیرخشکها از یک مارک ارزان قیمت و بد است. آنجلیکا با دست کمی گرد و خاک کیمونو را پاک کرد و گفت که آن را همانطور برایت خواهد فرستاد.
برایت مقداری پول فرستادم چون میدانم که احتیاج داری. آنجلیکا الان به پست خانه میدان سان سیلوسترو رفته تا هم کیمونو را پست کند و هم وجه تلگرافی برایت حواله کند.
از اینکه مرا ترک کردی از تو ممنونم. خیلی مایل بودم تو از اینجا بروی و تو خوشبختانه این را درک کردی. شاید هم چون من با رفتار خودم آن را به تو حالی کنم. شاید جملات من به نوع بیهودهای ظالمانه باشد. ظالمانه، ممکن است. ولی بیهوده نیست. اگر هنوز در ته قلبت ذرهای فکر مراجعت به اینجا وجود دارد بهتر است همان یک نقطه روشن را هم خاموش کنی. من نمیتوانم با تو زندگی کنم. احتمالا با هیچ کس نمیتوانم زندگی کنم. اشتباهم در این بود که میخواستم خودم را گول بزنم، میخواستم تو را گول بزنم. میخواستم به زور رابطه طولانی بین تو و خودم به وجود بیاورم.
ولی من تو را به اینجا نیاورده بودم خودت آمده بودی. و در آن زندگی توام، آن رابطه مختصرشکنندهای هم که بین ما وجود داشت، شکست و خرد شد. به هر حال من نسبت به تو خودم را مقصر میدانم. نمیخواهم خودم را تبرئه کرده و گناه را از گردت خودم بردارم. این حس، زندگی سنگین مرا بیش از بیش سنگینتر کرده است. به تو ترحم میکردم ولی شجاعت این را نداشتم به تو بگویم از اینجا بروی. لابد خواهی گفت مرد ترسوئی هستم. در حقیقت، این لغت درست اخلاق مرا توصیف میکند. به هر دویمان ترحم میکردم. ترحم اشخاص ترسو. چند وقت پیش وقتی به خانه برگشتم و یادداشت تو را خواندم.
دلم یک مرتبه برایت تنگ شد. با احساس تهی روی مبل نشستم. اما در آن حس، نوعی هم راحتی خیال وجود داشت. یک نوع شعف، نوعی شادی و وجد که نباید از تو پنهان کنم. چون تو باید بدانی که من از رفتن تو چقدر خوشحال شدم. به عبارت دیگر تحمل تو را نداشتم.
امیدوارم دارای زندگی خوبی بشوی. امیدوارم خوشبخت بشوی. البته اگر خوشبختی وجود داشته باشد. من شخصا به آن اعتقاد ندارم و لی بقیه دارند و شاید حق با بقیه باشد.
پلیکان.
(صفحه ۱۲۰ و ۱۲۱)
کتاب «میشل عزیز» نوشته ناتالیا گینزبورگ و ترجمه بهمن فرزانه، در قطع رقعی، جلد شومیز، کاغذ بالکی، در ۱۶۰ صفحه، شمارگان ۱۰۰ نسخه در سال ۱۴۰۴ توسط انتشارات جاویدان به چاپ دوم رسید.