
فیلم اشک هور ساخته مهدی جعفری، محصولی از روایت سینمایی زندگی شهید علی هاشمی، یکی از فرماندهان گمنام و تأثیرگذار دفاع مقدس است؛ شخصیتی که در عین فروتنی و سکوت رسانهای، سهم بزرگی در طراحی و اجرای عملیاتهای هور، خصوصاً در جزایر مجنون داشت.
سوال بعد از دیدن فیلم این است که آیا در قالب یک اثر سینمایی توانسته سهمی در بازنمایی این چهره ماندگار داشته باشد؟ یا صرفاً اشکهای پراکندهای است که نه بهدرستی جاری شدهاند و نه به هور و جنگ پیوند خوردهاند؟ این یادداشت، تلاشی است برای پاسخ به این پرسش.
شهید علی هاشمی متولد ۱۳۴۰ در اهواز و برخاسته از خانوادهای عربتبار در محله عامری است. جوانیاش با حضور فعال در نهادهای انقلابی و سپس تأسیس سپاه حمیدیه همراه بود. در ادامه، فرماندهی تیپ ۳۷ نور را در عملیات بیتالمقدس بر عهده گرفت و بعدها با تشکیل قرارگاه نصرت، از طراحان عملیات خیبر و بدر شد؛ فرماندهی که برای شناسایی منطقه هور، ۱۱ ماه در نیزارهای نفسگیر جنوب زیست و نهایتاً تیر ۱۳۶۷، در روزهای سخت پذیرش قطعنامه، هنگام تخلیه جزایر مجنون شهید و پیکر مطهرش ۲۲ سال بعد، در سال ۱۳۸۹ شناسایی شد.
چنین شخصیتی با آن میزان گمنامی، پیچیدگی، قدرت نظامی و پیوند عاطفی با منطقه و مردم، برای هر فیلمسازی میتواند گنجی روایی باشد. اما اشک هور به جای استخراج درام، درگیر گزارشنویسی شده است.
روایت بیدرام، پر از داده
مهمترین اشکال اشک هور را باید در ساختار روایی سردرگم، اطلاعاتمحور و غیرسینمایی آن جستوجو کرد. فیلم به جای آنکه روایتگر ماجرای علی هاشمی باشد، به یک کلاس درسِ تاریخ نظامی شباهت دارد؛ گویی فیلمنامهنویس، مقابل شایعات و پرسشهای رایج درباره علی هاشمی نشسته و یکییکی آنها را با روایت پاسخ میدهد. در این میان، آنچه گم میشود، شخصیت است. ما با قهرمان همراه نمیشویم، بلکه صرفاً از او میشنویم.
رفتوآمد زمانی فیلم میان سال ۱۳۶۷ (زمان شهادت) و ۱۳۸۹ (دوران تفحص) هم نهتنها به غنای روایی کمکی نمیکند، بلکه باعث پراکندگی و از دست رفتن تمرکز مخاطب میشود. ظرفیت بالای صحنههایی مانند تخلیه جزیره، تصمیم فرمانده برای ماندن، مواجهه مادر با تفحصگران، یا حتی صحنه گفتوگو با قاچاقچیان عرب هور، همگی در قالبی سرد، با نریشن، دیالوگهای شعاری و اجرای نمایشی از بین میروند.
مادر؛ تنها قهرمان واقعی فیلم
در میان این حجم از اطلاعات و روایتهای باسمهای، تنها نقطه قوت فیلم، بازی دقیق، درونی و پراحساس رویا افشار در نقش مادر شهید است. او با کمگویی، نگاه، حرکات دست و اضطرابی که در تمام سکانسهایش جاری است، وزن احساسی فیلم را حفظ میکند. همین هم باعث شد جایزه بازیگری جشنواره فجر به او تعلق گیرد. انتخاب درست کارگردان این بود که اجازه داد شخصیت مادر کمتر حرف بزند، اما بیشتر احساس کند. کاش همین الگو درباره علی هاشمی نیز رعایت میشد.
صحنههای پرزدوخورد فیلم خصوصاً سکانس تخلیه هور و شهادت فرمانده نهتنها قهرمانانه نیستند بلکه بهشدت باورناپذیرند. دوربین سردستی، تدوین پراکنده، جلوههای ویژه ضعیف و شبیهسازیهای سطحی از انفجار و شلیک، بیشتر به تقلید سردستی از فیلمهای جنگی شباهت دارند تا خلق یک لحظه حماسی.
در صحنهای که بالگرد دشمن راه را بر فرمانده میبندد، فیلم نه شجاعت را نشان میدهد، نه اضطراب را منتقل میکند، نه شگفتیسازی میکند. تنها یک دویدن در نیزار با قابهایی سرد است که مخاطب را به درک اهمیت لحظه نمیرساند.
از فرهنگ بومی تا ظرفیتهای روایی فراموششده
شهید علی هاشمی از بستر فرهنگی عربی جنوب برخاست. آشناییاش با بومیان منطقه، استفاده از ظرفیتهای انسانی همان مردم برای ساختن یک نیروی بومی قدرتمند و قهرمانانه و درک او از زمین و جغرافیا، همگی دستمایههای عالی دراماند. اما فیلم در هیچکدام از این عرصهها درنگ نمیکند. صحنههای بومی به کلیشههای شناسنامهای تبدیل میشوند و فرهنگ عربی فیلم، بیشتر در لباس و لهجه میماند تا در ساحت شخصیت و تفکر.
مثلاً صحنه گفتوگو و صلح میان علی هاشمی و قاچاقچیان عرب که بعداً بدل به نیروی عملیاتیاش میشوند، میتوانست صحنهای درخشان در شخصیتپردازی و روابط اجتماعی باشد؛ اما تنها با چند جمله روایت سرسری و بازیهای شلوغ و درهم عبور میکند.
اشتباه بنیادین فیلمساز در اینجاست: فیلم سینمایی انتخاب کرده، اما مستند حرف زده است. حجمی که در قالب اطلاعات در این فیلم ریخته شده، اگر در یک مستند گزارشی ۲۰ دقیقهای پخش میشد، به مراتب مفیدتر، کمهزینهتر و حتی تأثیرگذارتر بود. اما وقتی قالب سینما انتخاب میشود، مخاطب انتظار درام دارد، نه پاسخ به شبهات.
در واقع، گویی فیلمنامهنویس مقابل پروندههای امنیتی، شایعات رسانهای و پرسشهای بیپاسخ نشسته و به جای تبدیل آنها به تعلیق و درگیری، مستقیماً پاسخگو شده؛ نه با قصه، بلکه با توضیح.
فیلم با تیتراژی همراه نوای مداحی کویتیپور به پایان میرسد؛ پایانی که بیشتر از آنکه روایت را ببندد یا احساس را تهنشین کند، نشان میدهد فیلمساز تا آخرین لحظه نمیداند با این همه دادههای اطلاعاتی چه کند. فیلمی که باید قصه بگوید، تصمیم میگیرد فقط گریه کند.
در نتیجه، اشک هور نه فیلمی برای شناخت علی هاشمی است، نه اثری برای درک هور، و نه تجربهای برای سینما. اثری است سرشار از نیت خوب، اما خالی از فرم و روایت.
اگر قصه نمیگویید، حداقل قصه نگفتن را بلد باشید
اشک هور یادآور یک خطر قدیمی در سینمای دفاع مقدس است: پرهیز از قصه به بهانه انتقال ارزش. در حالیکه قصه، بهترین بستر برای انتقال معناست. فیلم در بسیاری از صحنهها، اگرچه قصه نمیگوید، اما حتی سکوت و تعلیق هم ندارد. گویی اگر قصه نگفتن بلد نیستند، حداقل باید سکوت را یاد میگرفتند.
شاید وقت آن رسیده که برای روایت قهرمانان گمنام، دست از روایتهای گنگ برداریم و بالاخره، قصهای برای گفتن داشته باشیم.
*نویسنده و فعال فرهنگی