
جرات حذف
هیچ یک؛آدمها، کارها، فعالیتها حتی دلبستگیهایی را که ميبینید مانع پیشرفت و تعالی شما هستند حذف كنيد. شاید شما بگوييد: چقدر بیرحم! مگر ميشود حذف کرد؟! یادمان باشد اگر چیزهایی را که داریم و به کار ما نميآيند و ما محکم آنها را چسبیدهایم، فضای وجودی و دستان ما اشغال شدهاند، پر شدهاند و جایی نیست که نعمات جدید خداوند در آنها جا بگیرند.
اگر میخواهیم چیزهای جدیدتری را به دست بياوريم باید انباریمان را از وسایل قدیمی خالی کنیم. چقدر خوب است که ما سالانه يك رسمی داریم به اسم خانهتکانی، دیدید چه اتفاقی میافتد؟! سر کوچهها، دم سطلهای زباله را ببینید، چقدر تجمع وسایل غیرمفید است که یک یا چند سال نگه داشتیم و نتوانستیم استفاده بکنیم و به کارمان نيامدند!فکر میکنم گاهی اوقات لازم است ذهنتکانی و دلتکانی بکنیم، وجودمان، فکرمان، فضای نگرشمان را يك تکانی بدهیم، آخر برای چه ما اجازه ميدهيم آن آدم بچسبد به ذهن ما، به فکر ما، به زندگی و کسبوکار ما و ما را اذیت كند، چرا شهامت این را نداریم که آن آدم را از خودمان جدا کنیم و خودمان را رها کنیم؟!کسی را میشناسم که بیش از سه دهه است با شریکش در کسبوکارشان اختلاف دارد و این اختلاف هردو آنها را فرسوده کرده، اگرچه کسبوکارشان سود هم دارد، ولی لذتی ندارد. چون هر دويشان از بین رفتهاند، فسیل شدهاند، وقتی ازشان میپرسم: پس چرا از هم جدا نميشويد؟ ميگويند: نمیدانیم! نمیتوانیم! خیلی ریشه دارد این شراکت ما! شما امشب بنشينيد و ببینید که چه چیزهایی را باید از خودتان بكنيد؟! جدا كنيد؟! آن آدم؟! آن دلبستگی؟! آن مشغله؟! آن دلگرمی، آن دارایی، آن چيست؟! چيست که ما را نگه داشته و شده زنجیر و لنگر و دارد ما را پایین ميكشد و نميگذارد حرکت کنیم. حتی اگر کشتی هم باشیم، یادمان باشد اگر وزنه سنگینی به ما وصل باشد نمیتوانیم توی اقیانوس مانور بدهیم.پس الان این کار را بکنیم، ببینیم آن چیزی که ما را نگه داشته و نميگذارد جلو برويم چيست؟ به هر قیمتی شده از آن رها بشويم، پرواز کنیم، بکَنیم و بپریم.
میدانم شاید يك مقدار بیرحمی باشد، شاید…
نمیدانم شما اسمش را چه میگذارید! بگوييد آدم باید خیلی دلش سخت باشد، سنگ باشد که این کار را بكند ولی یادمان باشد ما مسئولیت و ماموریت دیگری توی این دنیا داریم، آمديم در این دنیا که به خودمان، اطرافیانمان و جامعهمان خدمت کنیم نه اینکه اسیر و دربند يك چیز یا يك فرد بشويم و نه اینکه اسیر و دربند يك دلبستگی بیهوده دنیایی بشويم.اگر ميخواهيد رشد كنيد باید مثل دانهای که برخی اوقات آسفالت را شکافته و بیرون آمده ما هم باید بشکافیم این آسفالتها و سنگهای ذهنی را، بشکافیم و بزنیم بیرون و تازه آن موقع هست که رشد میکنیم، آن موقع هست که دیگران به ما آفرین ميگويند، ولی همین گام هم خیلی سخت است! قبول دارم.
شاید شما به من بگوييد: مگر ميشود؟! آخر این کار فقط در کلام آسان و ممكن است! نميشود از این آدم کند! نميشود از اینجا حرکت کرد! نميشود از این شهر رفت! پیشنهاد خوب نیست! فرصت ندارم! سرمایه ندارم! من فقط اين را گفتم: جادهای که میخواهی بروی قشنگتر است، لذتبخشتر است، بهتر است، دوستداشتنیتر است، بیشتر در شأن توست، اگر میخواهی به آنجا برسی پس باید تلاش کنی، اگر میخواهی به آن کسبوکار، به آن فرهنگ، به آن باور، به آن انسانهای آن وادی برسی پس تلاش میخواهد، زحمت دارد، برنامهریزی میخواهد. در ضمن یکشبه هم نباید این کار را کرد. باید برنامه داشت. بیبرنامه و ناگرانی تصمیم نگیرید. بنویسید، برايش زمان بگذارید و جایگزین پیدا كنيد و بعد حرکت كنيد.