
رضا براهنی در کتاب «آواز کشتگان» به شکل کامل، شکنجههای ساواک و پروندهسازی این گروه را شرح داده است.
به گزارش هیچ یک _ داستان کتاب «آواز کشتگان» از این قرار است که محمود شریفی استاد دانشگاه تهران بعد از گذراندن یک سال زندان ساواک آزاد شده است اما باید در کتابخانه و نه سر کلاس کار کند. داستان درباره وضعیت دانشگاه و استادان و پاپوشهایی است که برای محمود درست میکنند. یکی از استادهای بدنام دانشگاه در مخزن کتابخانه تصمیم به تعرض به یک دانشجو میگیرد، که بعدها در پروندهسازی این اقدام را گردن محمود میاندازند. او میخواهد با جمعآوری مدارک و فرستادن آن به خارج از ایران، دیکتاتور و ساواک را رسوا کند. همراه همسرش در قالبهای مختلف مقابل ورودیهای بازداشتگاهها میانگینی از تعداد دستگیریها و آزادیها به دست میآورند.
در ادامه داستان برای مراسمی در دانشگاه اقداماتی انجام میشود اما دانشجویان این مراسم را به هم میریزند و سه نفر سخنرانیجانانه میکنند. شب سخنگوی دانشجویان به خانه محمود پناه میآورد و میفهمند که تحت تعقیب است و پیشنهاد میدهند به دلیل شروع حکومت نظامی، همسر محمود، دوست او را به شکل پنهانی به منزل استاد خرسندی که از دوستان خوب محمود است ببرند.
خرسندی از انسانهای متعهد و خوب است و قرار است که دو روز دیگر از کشور خارج شود اما کسی از آن اطلاع ندارد و قرار است مدارکی را که از کارها و جنایات ساواک جمع آوری کردند با خود ببرد، اما بر اساس توطئههای افراد دانشگاه، ساواک محمود را دستگیر میکند و تحت سختترین شکنجهها که در کتاب شرح داده شده است قرار میدهد. محمود بارها زیر شکنجه بیهوش میشود و در آخر جان خود را از دست میدهد.
رمان در سهبخش «قهرمان زشت»، «حدیث پریداران» و «حدیث آینه چشمان» پیش میرود.
درباره نویسنده
رضا براهنی نویسنده، شاعر و ناقد ادبی در سال ۱۳۱۴ در تبریز به دنیا آمد. او دارای درجه دکترا در رشته زبان و ادبیات انگلیسی است. براهنی هم چنین چند دوره کارگاه نقد، شعر و قصه نویسی برگزار کرد که باعث شکل گیری یک جریان ادبی در دهه هفتاد شمسی شدند. در سال ۱۳۵۱ خورشیدی به آمریکا رفت و شروع به تدریس کرد. در سال ۱۳۵۳ خورشیدی، بار دیگر به آمریکا رفت در سال ۱۳۵۶ جایزه ی بهترین روزنامه نگار حقوق انسانی را گرفت.
براهنی با نوشتن «کتاب چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» و نیز اشعار مجموعه «خطاب به پروانهها» سبک شعر ستمدرن فارسی را شروع کرد. بسیاری اشعار رضا براهنی را در شعر معاصر فارسی پیشرو و مدرن می شناسند.
برخی از آثار رضا براهنی میتوان به اشعار: آهوان باغ (۱۳۴۱)، جنگل و شهر(۱۳۴۳)، شبی از نیمروز (۱۳۴۴)، مصیبتی زیر آفتاب (۱۳۴۹)، گل بر گسترده ماه (۱۳۴۹)، ظل الله (۱۳۵۸)، نقابها و بندها (انگلیسی) (۱۳۵۶)، غمهای بزرگ (۱۳۶۳)، بیا کنار پنجره (۱۳۶۷)، خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟ (۱۳۷۴) و اسماعیل (۱۳۶۶)؛ رمان: «آواز کشتگان»، «رازهای سرزمین من»، «آزاده خانم و نویسندهاش» و «روزگار دوزخی آقای ایاز»؛ نقد ادبی: «طلا در مس»، «قصهنویسی»، «کیمیا و خاک»، «تاریخ مذکر» اشاره کرد.
قسمتی از متن کتاب
فاصله بین کامیون و اکبر صداقت در حدود پانزده قدم بود. فاصلهی کامیون و میلههای دیوار دانشگاه در حدود پانزده قدم بیشتر. اکبر صداقت داشت هم کامیون را نگاه میکرد و هم میلهها را. مثل این بود که کامیون دروازهبان تیم رقیب است و میلهها دروازهی تیم رقیب و او باید دروازهبان را غافلگیر کند و توپ را درست به قلب دروازه بزند. نگاهی به محمود انداخت. کاملاً خونسرد بود.
با وجود این محمود فکر میکرد که در این لحظه ممکن است از شدت هیجان دچار صرع بشود. سرش را از طرف محمود برگرداند و خونسرد، به تبع دستور مرد غیرنظامی، به طرف کامیون، به راه افتاد. مرد غیرنظامی راه رفتن خونسرد، بیگناه و آرام او را که دید، سرش را برگرداند به طرف محمود و گفت: «شما تشریف ببرید!» ولی محمود راه نیفتاد، به دلیل تین که در کناردرخت پرنیان و قاسمی را دید که با هم صحبت میکنند و به او اشاره میکنند.
ناگهان پرنیان متوجه اکبر صداقت شد، پرید بالا، دقیقاً مثل کژدم گزیدهها و فریاد زد: «بگیرید! سردستهشان دارد در میرود!» محمود نفهمید که آیا فریاد پرنیان اکبر صداقت را مجبور به فرار کرده یا فرار اکبر صداقت، پرنیان را مجبور به فریاد زدن کرده: به این دلیل که اکبر نصداقت، به سرعت که میدوید، از کنار کامیون رد شد و به طرف میلههای دیوار خیز برداشت. محمود از ماشین بیرون آمد، به دلیل این که لحظهای به ذهنش رسید که مرد غیرنظامی طپانچهاش را بالا برده و دستش را چشمش میزاکرده. محمود معطل نشد، پرید بالا و دو مشتش را محکم به پشت مرد غیرنظامی کوبید.
مرد سه چهار قدم جلو پرید، تیر از طپانچه در رفت. محمود، اکبر صداقت را دید که بالای میلهها است و تقلا میکند تا خود را از آن بالا به آن سوی میلهها پرتاب کند. درست از بیخ گوش محمود صدای مسلسل بلند شد. اکبر صداقت چند بار به سرعت تمام، متوالیاً به میلهها کوبید. مثل این بود که سرش را داوطلبانه و به سرعت و به عنوان یک نمایش خارقالعاده، به میله میکوبد و یا، مثل این بود که صرعش داشت شروع میشد. لای میلهها طوری ماند که انگار تنش را به دو سه میله تنیدهاند.
پشتش به دانشگاه بود، و صورتش، انگار داشت کتابفروشیهای روبرو را تماشا میکرد. وقتی که محمود به کنار پاهای صداقت رسید، خون از پس گردن او میریخت روی کتش، از آنجا از زیر لباسش سرازیر میشود و از پشت شلوارش میریخت روی پشت کفش کهنهاش و از آنجا قطره قطره میشد و میریخت روی برگهای زرد و سرخ و عنابی دیوار و به این زودی درصدد ساختن برکهی کوچکی از خون و برگهای پاییزه بود.(صفحه ۲۸۴ و ۲۸۵)
کتاب «آواز کشتگان» نوشته رضا براهنی در قطع رقعی، جلد سخت (گالینگور)، کاغذ تحریر، ۴۱۲ صفحه، شمارگان سه هزار نسخه در سال ۱۴۰۰ توسط انتشارات نگاه به چاپ هفتم رسید.