
پیرامون کلام و گفتار امیرالمومنین(ع) در نهجالبلاغه
هیچ یک،در ادامه مطلب گذشته پیرامون کلام و گفتار امیرالمومنین(ع) در نهجالبلاغه، لازم دانستم ابتدا این کتاب را به صورت شکلی بررسی كرده و سپس وارد بحث شویم.نهجالبلاغه مجموعهای است از خطبهها، نامهها و جملات کوتاه امام علی علیهالسلام که سید رضی (406هـ.ق) آن را بر اساس ذوق ادبی خویش گردآوری کرده است. این کتاب به اذعان بسیاری، پس از قرآن زیباترین و برترین تجلی بلاغت است و به برادر کوچک قرآن ملقب شده است.
نهجالبلاغه امروزه بیشتر به جهت مباحث گسترده توحیدی، اجتماعی، اخلاقی، تاریخی و سیاسی آن، نزد مسلمانان دارای اهمیت است و تاکنون بسیاری از عالمان شیعه و سنی آن را تشریح كردهاند. نهجالبلاغه همانند قرآن، دایرهالمعارف عظیمی است که از موضوعات مادی و معنوی، طبیعت و ماورای طبیعت، اجتماعی، سیاسي، عقیده، خلقت و آفرینش، راه زندگی، وصول به سرمنزل مقصود، تاریخ و عبرتها، تربیت و تعلیم، حکمت و موعظه، مدیریت و حکومت، عدالت و انسانیت و… سخن به میان آورده است. در خطبه 17 آن، حضرت در توصيف کسي است که در ميان امت، بدون شايستگي متصدي منصب قضاوت میشود. در اين خطبه دو صنف از مردم مطرح میشوند که مغبوضترين مردم در نزد خدا هستند؛
جاهل بدعتگذار و عالم قلابي.
1- كسي كه خداوند او را به خود واگذارده و از راه راست منحرف شده، به سخنان ساختگي و دور از حق و حقيقت خويش سخت دل بسته است، به سرعت در راه گمراهساختن مردم گام برمیدارد و براي افرادي كه فريبش را بخورند، فتنه است؛ وي از طريق هدايت پيشينيان گمراه شده است و گمراهسازنده كساني است كه در زندگي و پس از مرگش تابع او شوند. او بار گناهان كساني را كه گمراه ساخته است، به دوش میکشد و همواره در گرو گناهان خويش نيز هست.
2- كسي كه مجهولاتي بههم بافته است و به سرعت با حيله و تزوير در ميان مردم نادان پيش میرود، در تاریکیهای فتنه و فساد به تندی قدم برمیدارد، منافع صلح و مسالمت را نمیبیند، انساننماها، او را عالم و دانشمند میخوانند ولي عالم نيست، از سپیدهدم تا به شب همچنان به جمعآوری چیزهایی میپردازد كه كم آن از زيادش بهتر است، تا آنجا كه خود را از آبهای گندیدهی جهل (كه نامش را علم میگذارد) سير سازد و به خيال خويش گنجي (از دانش) فراهم ساخته است، در صورتی که فایدهای در آن يافت نمیشود.
او در ميان مردم به مسند قضاوت تكيه زده و بر عهده گرفته است كه آنچه بر ديگران مشتبه شده است را روشن سازد (و حق را به صاحبش برساند)؛ او چنانچه با مشكلي روبهرو شود، يك سلسله حرفهای پوچ و توخالی را پيش خود جمعوجور میکند و به نتيجه آن قاطع میشود، در برابر شبهات فراوان همچون تارهاي عنكبوت است، حتي خودش هم نمیداند درست حكم كرده است يا به خطا، اگر صحيح گفته باشد میترسد خطا رفته باشد و اگر اشتباه کرده است، اميد دارد صحيح از آب درآید.
ناداني است كه در تاریکیهای جهالت سرگردان است، همچون نابينایی كه در ظلمات پرخطر، به راه خود ادامه میدهد؛ علوم و دانشهایی كه فراگرفته است، برايش قطعي نيست، همانند بادهاي تندي كه گياهان خشك را در هم میشکند، او نيز احاديث و روايات را در هم میریزد تا به خيال خود از آن نتیجهای را به دست آورد؛ به خدا سوگند نه آنقدر مايه علمي دارد كه در دعاوي مردم، حق را از باطل جدا سازد و نه براي مقامي كه به او تفويض شده است، اهليت دارد؛ باور نمیکند ماوراي آنچه انكار كرده است، دانشي وجود دارد و غير از آنچه او فهميده است، نظريه ديگري؛ اگر مطلبي بر او مبهم شد، كتمان میکند، زيرا او خود به جهالت خويش آگاه است؛ خونهایی كه از داوري ستمگرانهاش ريخته شده است، صيحه میکشند و میراثهایی كه به ناحق به ديگران داده است، فرياد میزنند؛ شكايت به خدا میبرم، از گروهي كه در جهل و ناداني زندگي میکنند و در گمراهي جان میدهند (و حيات و مرگشان همه در ناداني و جهل است). در ميان آنها متاعي كسادتر از قرآن نيست، اگر آن را آنچنان که بايد تلاوت كنند، و متاعي نزد آنان رایجتر از آن نتوان يافت، اگر آن را تحريف سازند و طبق دلخواهشان تفسير كنند و در نظر آنان چيزي زشتتر از «معروف» و نيكوتر از «منكر» وجود ندارد.