
تفاوت مدیران و رهبران
هیچ یک،بیشتر ما در زمان خردسالی موجوداتی بسیار کنجکاو بودیم. در مورد هر چیزی سوال میپرسیدیم. علاقه زیادی به یادگیری داشتیم و به دنیای اطرافمان علاقه نشان میدادیم. سپس به مدرسه رفتیم و در بیشتر اوقات، یادگیری و تحصیل، مترادف با پاسخگویی به سوالاتی در نظر گرفته میشد که در برگه سوالات پرسیده میشد. موفقیت ما به پاسخهای درستی بستگی داشت که میتوانستیم برای سوالات مطرحشده در امتحانات ارائه کنیم. سپس وارد فضای کاری شدیم و حالا دیگر پاسخهای ارائهشده از طرف افراد مافوق به ما دیکته میشود. به ما گفته میشود که چه کار کنیم و چه کسی را باید راضی نگه داریم تا به درجات بالاتری دست یابیم. دیگر آن ذات کنجکاو و طبیعیای که در ابتدای زندگی داشتیم، از بین رفته است. سپس خودمان در جایگاه ریاست قرار میگیریم و حالا دیگر موفقیت ما به پاسخها و راهحلهایی بستگی دارد که باید برای افراد زیردست مهیا کنیم. باید همه چیز را بدانید و یاد بگیرید تا در نهایت خود را به عنوان یک متخصص در حیطه کاریتان به دیگران بشناسانید. آن وقت دیگر همه صف میکشند و میخواهند لحظهای وقتتان را بگیرند تا شما آنها را از هوش سرشار و علم زیادتان مستفیض کنید. اینجاست که پیشرفت کسبوکارتان دیگر متوقف میشود. وقتی سازمانی وابسته به راهحلها و الطاف یک نفر، یعنی رئیس، میشود، این اتفاق میافتد.
امروز میخواهم در مورد تفاوت دو موضوع با شما صحبت کنم: مدیران راهحل ارائه میکنند، رهبران سوال میپرسند. مدیران کار را مدیریت میکنند، رهبران به راهنمایی کارمندان میپردازند. مدیران رویکرد پشتیبانیکنندهای دارند، رهبران سعی میکنند رهبرانی دیگر به وجود آورند. مدیران برنامه را به کارمندان دیکته میکنند، رهبران در مورد نگرش و هدفشان با کارمندان حرف میزنند. مدیران بر کنترلکردن تاکید دارند، رهبران سعی میکنند انگیزه و نگرش ببخشند. مدیران عادت دارند شخصی باشند که به دنبال یافتن راهحل و پاسخها میرود، جهت کار را مشخص میکند و ایدهاش را به دیگران تحمیل میکند. این کار به آنها احساس قدرت و ارزشمندی میدهد. همچنین برخی از مدیران ترجیح میدهند راهحل و برنامه نهایی را سریعا بیان کنند، چرا که فکر میکنند این کار از هدررفتن زمان باارزششان جلوگیری میکند. متاسفانه تا زمانی که مدیران این کارها را ادامه دهند، این چرخه ناکارآمد نیز ادامه خواهد یافت و کارمندان همیشه باید برای گرفتن برنامه و پرسیدن سوال و پیداکردن راهحل به دنبال مدیرشان بدوند و هیچگونه توانایی حل مسئلهای در خود نداشته باشند. این مسئله به مرور زمان کارایی سازمان را به شدت کاهش خواهد داد. علاوه بر این، وقتی کارمندان همواره برای گرفتن راهحل به سراغ مدیر میروند، مسئولیت مشکلات و اشتباهات را نیز به گردن او خواهند انداخت و اینگونه جایگاه او را تضعیف خواهند کرد. هرگونه اشتباهی در مسیر رسیدن به اهداف تقصیر شما خواهد بود. چون شما بودید که به کارمندانتان راهحل داده بودید. خب چطور میتوان از وقوع چنین مشکلاتی جلوگیری کرد؟ نیازی نیست پاسخ و راهحل همه مشکلات را شما پیدا کنید. در عوض هر سوال را با سوال پاسخ دهید. به مردم یاد دهید که خودشان فکر کنند، یاد بگیرند و رشد کنند. من نیز به عنوان مالک کسبوکار شخصی خودم مرتکب این اشتباه بزرگ شده بودم و خود را به کسی تبدیل کرده بودم که همه پاسخها و راهحلها در اختیار اوست. این مسئله باعث ایجاد وابستگی شدید کارمندان به من شده بود و در نتیجه توانایی تفکر کارمندانم و همچنین سرعت و میزان کارایی کارمندان و سازمان کاهش یافته بود. راهحلی که برای این مسئله پیدا کردم، این بود که پس از مدتی تصمیم گرفتم دیگر به هیچ سوالی پاسخ ندهم. هر وقت کسی سوالی از من میپرسید، با یک سوال پاسخ میدادم: «خودت چه فکری میکنی؟ چه پیشنهادی داری؟» و بعد از اینکه آن کارمند نظر و پیشنهادش را بیان میکرد، از او میپرسیدم: «چرا این طور فکر میکنی؟ چرا فکر میکنی این راهحل جواب میدهد؟» من نمیخواهم که آنها فقط پاسخی بدهند، بلکه میخواهم تفکرشان را تقویت کنم. ممکن است راهحلها تغییر کنند، پاسخهای موردنیازمان تغییر کنند، اما توانایی تفکر از بین نمیرود. شما نیز باید چنین روشی را دنبال کنید. این کار را انجام دهید تا به رهبری فوقالعاده تبدیل شوید.